آشنایی با عرفان اسلامی
شناسايي حق انتخاب كردهاند عرفان مينامند. عرفان و شناسايي حق به دو طريق مسير است: يكي از طريق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات كه اين مخصوص علماست؛دوم از طريق تصفيه باطن و تخليه سر از غير و تحليه روح و آن طريق معرفت خاصه انبياء و اولياست و اين معرفت كشفي و شهودي را غير از مجذوب مطلق كسي را سير نباشد مگر به سبب طاعت و عبادت قالبي و نفس و قلبي و روحي و سري و خفي و غرض از ايجاد عالم معرفت شهودي است.
عرفا عقيده دارندكه براي رسيدن به حق و حقيقت بايد مراحلي را طي كرد تا نفس بتواند از حق و حقيقت بر طبق استعداد خود آگاهي حاصل كند . تفاوت آنها با حكما اين است كه تنها گرد استدلالهاي عقل نميگردند، بلكه مبناي كار آنها بر شهود و كشف است.
عرفان اسلامي در واقع از زمان پيامبر اسلام (صلياللهعليه و آله)به وجود آمده است و ائمه به طور مستقيم يا غير مستقيم به اين موضوع اشاره كرده و رواياتي در اين زمينه رسيده است. به طور مثال«در اصول كافي داستان جواني آمده است كه پيامبر (صليالله عليه) بعد از نماز صبح او را ديد كه از فرط نحيفي و لاغري و ضعيفي از خود بيخود بود، به او فرمودند: «كيف اصبحت» حالت چگونه است و چگونه صبح كردي؟ جوان گفت: «اصحبت موقناً» در حال يقين به سر ميبرم. فرمودند: علامت يقنيت چيست؟ عرض كرد يقين من اين است كه مرا دراندوه فرو برده و شبهاي مرا بيدار (در شب زندهداري) و روزهاي مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا كه گويي عرض پروردگار را ميبينم كه براي رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شدهاند و من در ميان آنها هستم. گويي هم اكنون اهل بهشت را در بهشت متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ ميبينم. گويي هم اكنون با اين گوشها آواز حركت آتش جهنم را ميشنوم. رسول خدا (صلياللهعليه) به اصحاب خود رو كردند و فرمودند: اين شخص بندهاي است كه خداوند قلب او را به نور ايمان منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمودند:حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود. جوان گفت: دعا كن خداوند مرا روزي شهادت فرمايد. طولي نكشيد كه غروهاي پيش آمد و جوان شركت كرد و شهيد شد.»
عرفان از منظر ائمه «عليهمالسلام»
قالالصادق -عليهالسلام-(( بنحويالعارفين تدور علي ثلاثه اصول: الخوف و الرجاء و الحب ))
امام ششم- عليهالسلام- فرمودند: «سر وجود (عارفان) و حقيقت باطن آنها بر سه اصل استوار است: بيم، اميد و محبت».
و همچنين علي-عليهالسلام -در وصف آنان اينگونه ميفرمايند:((و دانش به منتهي درجه و كنه روشنائي خود برآنان هجوم آورده است، جانشان روح يقين را لمس كرده است، چيزهائي را كه اهل تنعم و ناز پروردگان نعمت، آنها را سخت و دشتوار و گردنه صعبالعبور ميشمارند در نظر آنها نرم و سهل و مطبوع است و به آن چيزي كه نادانان و بيخبران از آن وحشت دارند و آنان به آن مأنوس و دلگرم و دلخوشاند آنها با بدنهائي با مردم معاشرت ميكنند كه جانهاي اين بدنها به بالاترين مقام هستي آويخته است.»
در جاي ديگر ميفرمايند: «عقل خودش را زنده كرد، نفس امارهاش را ميراند، غلظتهاي وجودش را رقيق كرد، چه غلظتهاي جسماني و چه غلظتهاي روحاني، تا آنجا كه يك برق از درونش جهيد و راه را برايش روشن كرد بعد از يك در وارد شد او را از اين در به آن در و از آن در به در ديگر تا به آن محل نهائي رسيد، آنجا كه بارگاه الهي و بارگاه ربوبي است».
خداوند در حديثي قدسي فرمود است: «و كنت كنزا نحفيا فاحببت ان اعرف فخلت الخلق لكي اعرف».
((من گنجي بودم مخفي پس دوست داشتم شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم))
مشاهده ميشود كه شناخت خود انسان هم رابطه بسيار زيادي با خدا شناسي دارد واز اين رواست كه پيامبر فرمود: «هركس خود بشناسد،خدا را خواهد شناخت.»
برخي از صاحبنظران معاصر در تبيين عرفان چنين آوردهاند ؛«عرفان اصطلاحي عبادت است از آن معرفت قلبي كه از طريق كشف و شهود حاصل ميشود و به دو قسم نظري و عملي تقسيم ميگردد در حالي كه غرض از عرفان موردنظر همان است در بيان امير عارفان علي-عليهالسلام –آمده است: العارف من عرف نفسي فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعد و يوبقها. عارف كسي است كه حقيقت خودش را بشناسد و آنرا آزاد كند و از هرچه كه او را از حق دور ميكند و هلاك ميگرداند تزيه و تطهير نمايد.) بنابراين عرفان كه در كلام امير مؤمنان مطرح است عبارت است از خودشناسي آشناشدن به قدر و نزلت خويش، خود را ارزان نفروختن و … كه اين خودشناسي مقدمة خداشناسي است. ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) هركه خودش را بشناسد خدايش را شناخته است. در مقابل كسي كه در در خودشناسي بهرهاي ندارد از خداشناسي هم محروم و بيبهره خواهد بود.
تو كه در علم خود زبون باشي عارف كردگار چون باشي؟
لذا در بلنداي بيان آنحضرت خدا به عنوان غايت آمال عارفين مطرح است. از امام صادق عليهالسلام نقل شده است: بدن عارف و جسم او در ميان مخلوقات زندگي ميكند ولي قلبش پيوسته با خداست… .
عارف امانتدار و دايع الهي است،خزينه اسرار، معدن انوار، راهنماي رحمت او بر خلق، هر كسب را هدر علوم و ميزان و معيار فضل او ميباشد و ميزان و معيار فضل او ميباشد. از مردم و مقاصد و مرادهاي دنيوي و دنيا (خلاصه هرچه غير خداست) بينياز است و مونس همدمي غير خدا ندارد. نطق، اشاره و نفسكشيدن او به مدد خدا و براي خدا و از جانب خداست، قلب عارف در روضههاي قدس و رضوان الهي در تردد و رفتوآمد است و از لطايف فضل او توشه ميگيرد. معرفت ريشه و پايهاي براي ايمان است كه شاخههاي آن برآن پايه محكم و ركن ركين استوار است »
باتوجه به روايات و احاديث نتيجه گرفته ميشود كه حتي هدف از خود خلقت هم عرفان و شناخت باريتعالي بوده است و عرفان علمي نيست كه بوسيلة بيگانگان وارد شده باشد و عارف حقيقي در واقع در مسير صحيح حركت كرده است. البته عرفان را نبايد با تصوفي كه در قرنهاي بعد حاصل شد اشتباه گرفت چه اينكه صوفيان آن زمان، با خارجشدن از شريعت ميخواستند طريقتي را بنياد نهند تا به مقصود خود برسند. چنانكه صوفيان ميگويند: بعد از طي مرحله زهد و عبادت و رسيدن بمرحلة عرفان نيازي به زهد و عبادت نيست و چنين فرض كردهاند كه زهد و عبادت تنها براي رسيدن به سر منزل معرفت است و بعد از وصول به مقصد دير نيازي به مركوب و وسيلهاي كه انسان را به آنجا رسانده نيست.»
«و احاديث بسياري است كه همه دلالت براين دارد كه پيامبر از افراط و مبالغه در زهد و رياضتهاي شاقه و عبادات افراطي جلوگيري فرمودهاند. عثمانبنمظعون را كه ميخواست خود را احضاء كند وزن را طلاق گويد و سر به بيابان بگذارد را نهي فرمود و او را به اعتدال راهنمائي نمود. و ابنعمر را كه روزههاي طولاني ميگرفت يعني مثلاً دو روز روزه ميداشت و تمام شب را به روزه و مناجات ميگذرانيد نهي كرد و او را بر حذر داشت.»
اكنون بنگيريم نظر علماء و عرفا در مورد عرفان و عارف چيست؟!
ابوالحسن عليبنعثمان هجويري در كتاب كشفالمحجوب ميگويد: محمدبنفضلالبلخي ميگويد: العلوم ثلاثه علم: علم من الله و علم معالله و علم بالله. علم بالله علم معرفت است كه همه اولياء او را به او دانستهاند و تا تعريف و تعرف او نبود ايشان وي را ندانستند از آنچه همه اسباب اكتساب مطلق از حق تعالي منقطع است و علم بنده هر معرفت حق را علت نگردد تعالي و تقدس او هم هدايت و اعلام وي بود. و علم من الله، علم شريعت بود كه از آن از وي به ما فرمان و تكليف است. و علم مع الله، علم مقامات طريق حق و بيان درجات اولياء دين. پس معرفت بيپذيرفت شريعت درست نيايد و ورزش شريعت بياظهار مقامات راست نيايد.»
شهيدمطهري در مورد نسبت زهد و عبادت و عرفان ميفرمايند: «زهد عملي است منفي زيرا عبارتست از اعراض و ترك و داميدن چيدن، ولي عبادت مثبت است از قبيل نماز و روزه و حج و احسان به خلق اما عرفان، وجدان است و از حالات روح و باطن است. اينها ممكن است منفرداً و يا مجتمعاً پديد آيند. ممكن نيست كسي بدون آنكه مراحل زهد و عبادت را طي كند به مرحله عرفان برسد.»
ابنسينا در نمط نهم از اشارات در مورد انگيزه عارف چنين ميگويد: شخص عارف ذات حق را ميخواهد براي خود ذات حق نه براي چيز ديگر، هيچ چيزي را به معرفت او ترجح نميدهد و همانا عبادت عارف صرفاً براي ذات حق است از آن جهت كه ذات حق شايسته پرستش است و از آن جهت كه عبادت انتسابي است شريف به ذات حق. عبادت عارف به خاطر طمع و ترس نيست و اگر اين دو دركار باشند پس انگيزه عبادت كننده آن شي مورد نظر و يا مورد ترس است و مطلوب عابد در او متمركز است پس حق متعال غايت عبادت نيست بلكه واسطه است براي رسيدن به شي مورد طمع و يا نجات است از شئي مورد ترس».
استاد مطهري اين طور عرفان و فلسفه را مورد بررسي قرار دادهاند:
«هدف فلسفه الهي دربارة انسان: انسان در نظام فكري، جهان كلي است و از نظر انديشه جهان عقلي گردد. هدف عرفان دربارة انسان: رسيدن انسان به كلي وجودش به حقيقت يعني الله: فناءفيالله. راه حكيم با راه عارف دو راه است: راه حكيم راه منطق و برهان است. و راه عارف تزكيه و تصفيه و سير و سلوك. موضوع عرفان چيست؟ موضوع عرفان وجود يا هستي مطلق است و مقصود از آن خداست. در اينجا مشابهتي نزديك با حكما و حكمتالهي ميتوان يافت. زيرا موضوع حكمت الهي «موجود بما هو موجود» است. تفاوت در اين است كه حكيم، «موجود بما هو موجود» را يك مفهوم كلي ميداند داراي مصاديق متعدد، ولي در نظر عارف مسأله مفهوم مطرح نيست او به يك حقيقت معتقد است و آن ذات حق است.
همچنين در كتاب ارمغان آسماني كه شرحي است بر «انسان در عرف عرفان» از علامه حسنزاده» ميخوانيم: «هدف از عرفان اسلامي رسيدن بشر به توحيد صمدي است، تا در پرتو آن چنان بينشي حاصل شود تا انسان اسباب را كنار بزند و به سبب برسد و بفهمد كه ملقي همه حقايق در عالم خداست. و تمام حقايق را خداوند در عالم القاء ميكندو مؤثر هر اثري خداوند است. البته رسيدن به اين حقيقت خيلي دشوار است. مولا اميرالمؤمنين «عليهالسلام»،ميفرمايند: عارف كسي است كه خودش را بشناسد و بعد هرچه كه باعث اسارت او ميشود آنبندها را پاره كند و از بين ببرد.»
هدف پيامبران و عرفان؟!
«مردمان در خواب غفلتند و نسبت غفلت به چشم عقل، مثل نسبت خواب به چشم حس است. پس كار پيامبران در اين راه اين است كه مردم را از خواب غفلت بيدار كنند و ممكن است كه شخص خودش بيدار شود و علم به وجود خداوند و وحدت او پيدا كند و اگر از بيدارشدن از خواب غفلت خدا را نشناسد به سبب آن است كه عقل را بكار نبرده مثل بيداري كه چشم خود را باز نكرده است. و به همين سبب خداوند در قرآن كساني را كه بعد از بيدار شدن از غفلت به پيامبر ايمان نياوردند اهل حجود و عناد خوانده است زيرا معاندكسي است كه چيزي ميداند و ميگويد نميدانم. خداوند خطاب به آنها گاهي ميفرمايد: «أفلا تبصرون» و گاه ميگويد :«أفلا تعقلون» و ((أفلا يتفكرون» و أفلا تيدبرون» سلوك راه ظاهر و باطن برعكس يكديگرند زيرا سالك راه ظاهر، استدلالي مرتبه به مرتبه اثبات شياء ميكند تا به اثبات سببي كه هيچ سببي ندارد منتهي شود. مثلاً از مشاهده اثر اثبات ميكند كه داراي مؤثري است و در آن مؤثر اگر آثار معلوليت ببنيد ميگويد كه او نيز مؤثري دارد تا منتهي شود به اثبات مؤثري كه در او هيچ اثري از معلوليت نيست. و سالك راه باطن اشياء را مرتبه به مرتبه نفي ميكند تا به موجود باقي ميرسد كه فنا در او راه ندارد. مثلاً سالك چون به دليل دانسته كه علت و خالق اشياء بايد هيچ نقصان و حاجتي نداشته باشد و آثار معلوليت در او نباشد پس هرچه در او اثري از نقص و حاجت است را نفي ميكند تا به كاملي ميرسد كه هيچ نقصي ندارد و اين همان سعادت حقيقي است.
هدف و غرض از بعثت انبياء و رسل نيز همين است و چون عقل هيچ كس در اين راه نميتواند مستقل حركت كند، زيرا انسان صاحب فطرت اگرچه از جهتي مايل به كمال است اما از جهات زيادي به غش و نقصاني كه مقتضاي شهوات است و غضب داعي برآن است مبتلاست و اين نقصان از وصول وي به كمال مانع است. پس اگر سياست وعده و عيد شارع، مردم را به اين راه جبراً و قهراً (با واجب و حرامكردن) به اين نبرد كسي به فكر اين راه نميافتد؛ زيرا نهايت سعي عقل دانستن مفهومات اشياء و مفهومات كلي آن است اما شناختن خواص افعال و اعمال جزئياند كه چه چيزي انسان را بالخاصيه به خدا نزديك ميكند و چه چيزي او را از خدا دور ميكند مقدور عقل بشر نيست و براي همين در حكمت الهي واجب است كه ارسال رسل و بعثت انبياء باشد كه بعضي از اشياء را واجب و بعضي را مستحب و بعضي را حرام يا مكروه گردانند و در جمع افعال خير قربت محض و اخلاص راشرط گردانند تا سالك در هر حالي ازياد مطلوب حقيقي غافل نباشد. »
سر منشاء عشق عرفاني در قرآن
«معرفت و شناختي كه از طريق عرفان بدست ميآيد داراي مقدمات و شرايطي است كه موقوف عنايت الهي بوده و تنها با كوشش در تلاشي علمي و منطقي نميتوان به آن دست يافت. در شناخت عرفاني ذوق و حال دخالت دارد و آنچه در ذوق و حال ميگنجد غير از آن چيزي است كه با مفاهيم علمي و منطقي بتوان آن را اظهار داشت. كسي كه با تمام وجود خود حالت گرسنگي يا تشنگي را تجربه كرده است غير از آن كسي كه از طريق مفهوم با اين دو حالت آشنايي پيدا ميكند:
تا قيامت زاهدار مي ميكند تا ننوشد باده مستي كي كند؟
به آساني ميتوان گفت كه تعريف عرفان از طريق مفهوم و حدود منطقي خالي از اشكال نيست.
صائنالدين عليبن محمد تركه محمد اصفهاني در كتاب ضوءاللمعات چنين ميگويد: شك نيست كه هر علمي كه در صدر تأليف و ضبط ميآوردند او را از موضوعي كه تحقيق احوال او كنند در آن علم و از چگونگي بحث و جستجو كنند ناگزير خواهد بود چنان كه در اين علم كه از حقيقتي واحد بحث ميكنند كه منزه باشد از تعيين و تمييز و ساير چيزها كه موجود شده در عالم كه هست از پرتو نور اوست:
هرچه از كائنات گيرد رنگ همه در خاك پاش ميبينم
و اين حقيقت را هر طايفهاي از صوفيان به عبارتي و اشارتي از او نشان ميدهند و بعضي از متأخران آن را به عشق تعبير ميكنند.
همان سان كه مشاهده ميشود در دو آيه(( قل ان كنتم تحبون الله فاتعبوني يجيبكم الله و فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه اذله عليالمؤمنين اعزه علي الكافرين))
سخن از محبت خدا نسبت به انسان و محبت انسان نسبت به خدا به ميان آمده است.
اكنون اگر محبت را داراي مراتب و درجات بدانيم و به اين نكته نيز توجه داشته باشيم كه مراتب بالا و درجات عاليه محبت همان چيزي است كه ميتوان آن را عشق به شمار آورد ناچار بايد اعتراف كنيم كه عشق الهي قبل از اينكه در آثار اهل عرفان تصوف مطرح شود در قرآن مجيد مطرح شده و از آغاز پيدايش اسلام نيز وجود داشته است.
عمل عرفان عملي است كه براساس نوعي علم و آگاهي صورت ميپذيرد و انجام آن نيز خود موجب حصول و پيدايش نوعي معرفت ميگردد. به عبارت ديگر ميتوان گفت عمل عرفاني علاوه براينكه مسبوق به نوعي علم و آگاهي است نوعي از شناخت و معرفت را نيز به دنبال ميآورد .»