دین و فلسفه در نظرگاه فارابی
فارابی چهره ای عجیب است . پیرامون گرایش های این فیلسوف نامدار اسلامی، نظرات متضاد وجود دارد. درباره تدین یا کفر وی، اقوال بسیار گفته شده و در خصوص توافق یا تضاد آرای او با آموزه های شریعت، میان صاحبنظران اختلاف نظر وجود دارد و به خصوص، ماهیت دینی یا فلسفی «رییس مدینه فاضله» که برخاسته از فلسفه سیاسی او بود، مورد مناقشه بسیار است؛ مناقشاتی از این قبیل: آیا حاکم مدینه، فیلسوف است یا نبی؟ منبع، موضوع و هدف معرفت او چیست؟ آیا او با فعل و انفعالاتی که در قوه ناطقه اش رخ می دهد ، «عقل هیولایی» اش را به «عقل مستفاد» مبدل می سازد و به وسیله براهین عقلانی، به «معرفت عقلی» یعنی شناخت ماهیت اشیاء نائل می آید و یا اینکه از طریق قوه متخیله اش ملهم شده و با «معرفت عملی»، به رابطه اشیاء و نتایج امور واقف می گردد؟ آیا در مخیله اهل مدینه فاضله، صوری محاکی می شود یا اینکه آنان با توسل به عقل نظری، به قوانین عالم علوی پی می برند؟ آیا منبع شناخت، عقل است یا وحی؟ آیا نظریه «نبوت» فارابی، با نظریه «فیلسوف-پادشاه» افلاطون سازگاری دارد و یا گرته برداری از آن است؟
سوالاتی از این قبیل که در شناخت مبانی و حیاتی و ماهیت دینی و یا منشاء یونانی مدینه مطرح می شود، منوط و مربوط به احراز دیدگاه فارابی نسبت به دین و دریافت ماهیت فلسفه او در رابطه با دیانت است و ما در اینجا دین را مورد کاووش قرار می دهیم .
ابتدا باید بدانیم مسائل ما در این وادی چیست و خواهان پاسخ به چه پرسشهایی هستیم تا دریابیم رابطه فلسفه فارابی با دین چیست؟ آیا مطاوی و اصول فلسفه فارابی با آموزه های دینی در تضاد و خود او از جمله روی گردانان از دین بوده است؟ متقدمان در این باره چگونه داوری می کردند؟ آیا فارابی در ماهیت دین نقایصی می یافته و فلسفه را گره گشا و رافع آنها می دانسته است؟ آیا فارابی خواهان نفی دین از طریق فلسفه است یا اینکه در جستجوی فهم دین بوده است؟ آیا فارابی خواهان انحلال انواع تفکر، در تفکر فسلفی بوده است؟ آیا فارابی برای معرفت عقلانی، مرتبه ای بالاتر از معرفت و حیاتی قائل بوده است؟ آیا فارابی دیانت و مفاهیمی نظیر «نبوت»، «وحی»، «امامت»، «امت» و «جبرییل» را در توجیه مفاهیم و مبادی فلسفه خویشتن به کار گرفته است و یا اینکه براهین فسلفی را برای توضیح مفاهیم مزبور به استخدام درآورده است؟ بالاخره آیا می توان شان جدیدی به فارابی داد و او را بنیانگذار « فلسفه دینی» نامید؟
روشن است که پاسخ تفصیلی به این سوالات، از حوصله و موضوع این مقال خارج و در خور پژوهش عمیق، حجیم و جداگانه ای است. اما، یکی از فرضیه ها این است که فارابی، در عصر خود-یعنی عصری که از دید برخی تحلیلگران از دین، جز نامی و مناسکی عوامفریبانه برای حفظ قدرت چیزی به جا نمانده و فلسفه یونانی، نفیاً یا اثباتاً، در تمام زوایای فکری روشنفکرانه رخنه کرده بود- در صدد تعریف جدیدی از حکومت دینی، به منظور تجدید حیات اصول از یاد رفته ی دیانت درباره زندگی مدنی مسلمانان برآمد و برای تکوین چنین صورتی، ماده یونانی را اخذ کرد .وی به منظور نیل به این هدف فیلسوفانه خود، رابطه نوینی میان تفکر عقلانی با وحی تاسیس نمود. بنابراین،در اینجا ما مفروض می گیریم که: احیاناً ممکن است فارابی قائل به فضیلت ماهوی تفکر فلسفی، بر سایر انواع تفکر، از جمله تفکر و معرفت کلامی و دینی باشد، ولی در اندیشه سیاسی و راه حل حکومت فاضل در مقابل حکومت مضّاد، جانب دین را فرو نمی گذارد و به احتمال، به ادب و غایت دینی نظر داشته است. به این رابطه و به منظور اثبات فرضیه فوق،ابتداء کاوش در زمینه رابطه تفکر فسلفی فارابی با دین، هر چند به اجمال، و محتملاً ناقص، گریز ناپذیر است.