دین و فلسفه در نظرگاه فارابی

فارابی چهره ای عجیب است . پیرامون گرایش های این فیلسوف نامدار اسلامی، نظرات متضاد وجود دارد. درباره تدین یا کفر وی، اقوال بسیار گفته شده و در خصوص توافق یا تضاد آرای او با آموزه های شریعت، میان صاحبنظران اختلاف نظر وجود دارد و به خصوص، ماهیت دینی یا فلسفی «رییس مدینه فاضله» که برخاسته از فلسفه سیاسی او بود، مورد مناقشه بسیار است؛ مناقشاتی از این قبیل: آیا حاکم مدینه، فیلسوف است یا نبی؟ منبع، موضوع و هدف معرفت او چیست؟ آیا او با فعل و انفعالاتی که در قوه ناطقه اش رخ می دهد ، «عقل هیولایی» اش را به «عقل مستفاد» مبدل می سازد و به وسیله براهین عقلانی، به «معرفت عقلی» یعنی شناخت ماهیت اشیاء نائل می آید و یا اینکه از طریق قوه متخیله اش ملهم شده و با «معرفت عملی»، به رابطه اشیاء و نتایج امور واقف می گردد؟ آیا در مخیله اهل مدینه فاضله، صوری محاکی می شود یا اینکه آنان با توسل به عقل نظری، به قوانین عالم علوی پی می برند؟ آیا منبع شناخت، عقل است یا وحی؟ آیا نظریه «نبوت» فارابی، با نظریه «فیلسوف-پادشاه» افلاطون سازگاری دارد و یا گرته برداری از آن است؟
سوالاتی از این قبیل که در شناخت مبانی و حیاتی و ماهیت دینی و یا منشاء یونانی مدینه مطرح می شود، منوط و مربوط به احراز دیدگاه فارابی نسبت به دین و دریافت ماهیت فلسفه او در رابطه با دیانت است و ما در اینجا دین را مورد کاووش قرار می دهیم .
ابتدا باید بدانیم مسائل ما در این وادی چیست و خواهان پاسخ به چه پرسشهایی هستیم تا دریابیم رابطه فلسفه فارابی با دین چیست؟ آیا مطاوی و اصول فلسفه فارابی با آموزه های دینی در تضاد و خود او از جمله روی گردانان از دین بوده است؟ متقدمان در این باره چگونه داوری می کردند؟ آیا فارابی در ماهیت دین نقایصی می یافته و فلسفه را گره گشا و رافع آنها می دانسته است؟ آیا فارابی خواهان نفی دین از طریق فلسفه است یا اینکه در جستجوی فهم دین بوده است؟ آیا فارابی خواهان انحلال انواع تفکر، در تفکر فسلفی بوده است؟ آیا فارابی برای معرفت عقلانی، مرتبه ای بالاتر از معرفت و حیاتی قائل بوده است؟ آیا فارابی دیانت و مفاهیمی نظیر «نبوت»، «وحی»، «امامت»، «امت» و «جبرییل» را در توجیه مفاهیم و مبادی فلسفه خویشتن به کار گرفته است و یا اینکه براهین فسلفی را برای توضیح مفاهیم مزبور به استخدام درآورده است؟ بالاخره آیا می توان شان جدیدی به فارابی داد و او را بنیانگذار « فلسفه دینی» نامید؟
روشن است که پاسخ تفصیلی به این سوالات، از حوصله و موضوع این مقال خارج و در خور پژوهش عمیق، حجیم و جداگانه ای است. اما، یکی از فرضیه ها این است که فارابی، در عصر خود-یعنی عصری که از دید برخی تحلیلگران از دین، جز نامی و مناسکی عوامفریبانه برای حفظ قدرت چیزی به جا نمانده و فلسفه یونانی، نفیاً یا اثباتاً، در تمام زوایای فکری روشنفکرانه رخنه کرده بود- در صدد تعریف جدیدی از حکومت دینی، به منظور تجدید حیات اصول از یاد رفته ی دیانت درباره زندگی مدنی مسلمانان برآمد و برای تکوین چنین صورتی، ماده یونانی را اخذ کرد .وی به منظور نیل به این هدف فیلسوفانه خود، رابطه نوینی میان تفکر عقلانی با وحی تاسیس نمود. بنابراین،در اینجا ما مفروض می گیریم که: احیاناً ممکن است فارابی قائل به فضیلت ماهوی تفکر فلسفی، بر سایر انواع تفکر، از جمله تفکر و معرفت کلامی و دینی باشد، ولی در اندیشه سیاسی و راه حل حکومت فاضل در مقابل حکومت مضّاد، جانب دین را فرو نمی گذارد و به احتمال، به ادب و غایت دینی نظر داشته است. به این رابطه و به منظور اثبات فرضیه فوق،ابتداء کاوش در زمینه رابطه تفکر فسلفی فارابی با دین، هر چند به اجمال، و محتملاً ناقص، گریز ناپذیر است.

ادامه نوشته

آشنايي با انجمن‌ سرّي‌ اخوان‌ صفا

ابو حامد غزالي‌ در تفسير و تأويل‌ آيه‌ي‌ شريفه‌ي‌ نور، مراحل‌ درك‌ و شعور انسان‌ را به‌ سه‌ كلمه‌ي‌ قرآني‌ مشكات‌ و مصباح‌ و كوكب‌ درّي‌ تشبيه‌ كرده‌ و به‌ نكات‌ ظريف‌ و مهمي‌ در اين‌ باب‌ اشاره‌ نموده‌ است‌. همه‌ي‌ كساني‌ كه‌ در مراحل‌ تطور فكر و فرهنگ‌ انسان‌ سخن‌ مي‌گويند اين‌ نكته‌ را نيز يادآور مي‌شوند كه‌ آنچه‌ در مورد فرد آدمي‌ صادق‌ است‌ در مورد يك‌ جامعه‌ نيز مي‌تواند صادق‌ باشد. براساس‌ همين‌ طرز تفكر است‌ كه‌ برخي‌ از اهل‌ انديشه‌ قرن‌ چهارم‌ و پنجم‌ هجري‌ را عصر تكامل‌ و شكوفايي‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ مي‌شناسند. 
• انجمن سري اخوان الصفا چگونه پديدار شد  
پيدايش‌ انجمن‌ سرّي‌ اخوان‌الصفا بدون‌ ترديد، يكي‌ از رويدادهاي‌ مهم‌ فكري‌ و فرهنگي‌ است‌ كه‌ در تاريخ‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ جايگاه‌ ويژه‌ دارد. كساني‌ كه‌ اين‌ انجمن‌ سرّي‌ را به‌ وجود آورده‌اند از افشاي‌ نام‌ و عنوان‌ و هويت‌ خود امتناع‌ كرده‌ و تا آنجا كه‌ ممكن‌ بوده‌ خود را پنهان‌ نگاه‌ داشته‌اند. در توجيه‌ اين‌ مسئله‌ كه‌ چرا اين‌ اشخاص‌ از افشاي‌ هويت‌ خود امتناع‌ مي‌كردند سخنهاي‌ بسيار گفته‌ شده‌ است‌. بسياري‌ از آنچه‌ گفته‌ شده‌ از روي‌ حدس‌ و گمان‌ بوده‌ و كمتر كسي‌ توانسته‌ با اتكا به‌ اسناد و مدارك‌ قطعي‌ علت‌ اين‌ استتار و پنهان‌ كاري‌ را آشكار سازد.

بي‌ترديد مسئله‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ آن‌ عنصر در پيدايش‌ اين‌ انجمن‌ و سرّي‌ بودن‌ آن‌ مؤثر بوده‌ است‌. ولي‌ تعيين‌ دقيق‌ اين‌ مسئله‌ و روشن‌كردن‌ جزئيات‌ آن‌ چندان‌ آسان‌ نيست‌. بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ حكماي‌ بزرگ‌ جهان‌ درباره‌ي‌ مستور نگاه‌ داشتن‌ انديشه‌هاي‌ والا و عميقي‌ كه‌ از حدود ذهن‌ عامّه‌ي‌ مردم‌ دور است‌ همواره‌ سفارش‌ و تأكيد كرده‌اند ولي‌ آنچه‌ حكماي‌ بزرگ‌ مورد توصيه‌ و تأكيد قرار داده‌اند غير از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ اكنون‌ در مورد اخوان‌الصفا و آثار آنان‌ مطرح‌ مي‌گردد....(بقیه در ادامه مطلب) 

ادامه نوشته

خطابیه ای دفاعی سقراط در جلسه دادگاه

سقراط در جلسة دفاعيه خود در دادگاه سخنانش را اين گونه آغاز مي کند. آتنيان! سخنان مدّعيان را شنيديد که اگرچه قانع کننده بود،‌ ولي هيچکدام واقعيت نداشت. واقعيت و حقيقت اين است که من مي گويم چون وظيفة سخنگو راستگوئي است و اين وظيفة قاضي است که حق را از باطل تميز دهد.

بعد مي گويد: براي من دو نوع مدعي وجود دارد:‌ يکي مدّعيان قديم و ديگري،‌ مدّعيان جديد که الان من را به اين دادگاه کشانده اند. و من ابتدا مي خواهم در برابر مدعيان قديمي ام و از ادعاي آنان پاسخ بگويم زيرا تهمتي را که آنان برمن روا داشته اند،‌بسيار خطر ناکتر از اين اتهام هاست و همان پايه و اساس اين ادعاهاي جديد را تشکيل مي دهد. آنان در سالها پيش وقتي که من نوجواني بيش نبودم بر چنين تهمت زدند که سوفيستي به نام "سقراط" مي کوشد به اسرار آسمان و زير زمين پي ببرد و مي تواند باطل را حق جلوه دهد. و از آن نتيجه گرفته اند که چنين انساني در حقيقت منکر خدايان هست. و اين مدعيان هم بسيارند و هم در زمان جواني اين حرف ها را به گوش شما خوانده اند و چون شما جوان بوديد،‌ آن را بيشتر و زودتر پذيرفتيد و من هم که حضور نداشتم نمي توانستم ازخود دفاع کنم.

ادعا نامة آنان اين بود:  «سقراط رفتاري خلاف دين پيش گرفته و درپي آن است که به اسرار آسمان و زير زمين ... (روی ادامه مطلب کلیک کنید)
ادامه نوشته

حکيم نامدار افغانستان بزرگ "سنائي غزنوي"

حکیم ابوالمجد مجدود‌بن آدم سنایی غزنوی، و نیز حکیم سنایی از بزرگ‌ترین شاعران زبان پارسی در سدۀ ششم هجری‌ست. او در سال (۴۷۳ هجری قمری) در شهر غزنه (واقع در افغانستان امروزی) دیده به‌جهان گشود، و در سال (۵۴۵ هجری قمری) در همان شهر چشم از جهان فروبست.

درباره تحول درونی و رویكرد او به عالم عرفان، اهل خانقاه به افسانه‏ای معتقد بودند كه جامی در نفحات‏الانس آن را چنین روایت می‏كند:

«سلطان محمود سبكتكین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار كفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده‏ای گفته بود. می‏رفت تا به عرض رساند. به در گلخن رسید كه یكی از مجذوبان و محبوبان كه از حد تكلیف بیرون رفته و مشهور بود به «لای خوار»؛ زیرا كه پیوسته لای شراب خوردنی، در آن جا بود. آوازی شنید كه با ساقی خود می‏گفت كه: «پر كن قدحی به كوری محمودك سبكتكین تا بخورم!»

ادامه نوشته

کندي برزخي بين فلسفه يونان و فلسفه اسلامي

کندی را بی‌تردید باید اولین فیلسوف اسلامی دانست که بجد در صدد بود میان فلسفه یونان و تفکر اسلامی جمع ایجاد کند. در چندین مقال مشی و کار وی و اخلافش را در پیشبرد فلسفه اسلامی در معرض دید و نظر خوانندگان قرار می‌دهیم.

ابو یوسف یعقوب ابن عیسی کندی (800-870) اولین فیلسوف مسلمان عرب بود. او به همراه گروهی مترجم به ترجمه آثار ارسطو، نوافلاطونیان، ریاضی دانها و دانشمندان یونانی به زبان عربی  پرداخت. رساله های کندی و سایر مکتوباتی که به نام خاندان خلیفه نوشته از این ترجمه ها خصوصا از الهیات ارسطو، کتاب علت ها و نمونه های عربی آثار فلوطین و پروکلوس تأثیر پذیرفته اند. هرچند که استاد مسلم او در فلسفه ارسطو بود اما اندیشه هایش از نوافلاطونیان نیز متاثر بودند. کندی در رساله های فلسفی که نوشته (مثلا در ماهیت فلسفه اولی) این عقیده را مطرح می کند که جهان ابدی نیست و خدا موجودی بسیط است. او در دیگر موضوعات فلسفی خصوصا روان شناسی (کتاب معروفش در ماهیت عقل) و جهان شناسی آثار زیادی دارد. نوشته های او در زمینه ریاضیات و علوم نیز از اقبال خوبی برخوردار شده اند. کندی آشنایی خوبی به زبان عربی زمان خودش و همچنین لاتین داشت و از این قابلیت در آثاری که در مورد ستاره شناسی نوشته به خوبی بهره برده است....

ادامه نوشته

اشاره اي به زندگي و فلسفه کندي اولين فيلسوف مسلمان

ابويوسف‌بن‌ اسحاق‌ كندي‌ (1) ، معمولاً به‌ عنوان‌ اولين‌ فيلسوف‌ مسلمان‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد. اگر چه‌ اين‌ بدين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ مسلمانان‌ قبل‌ از او اصلاً از فلسفه‌ يونان‌ بي‌اطلاع‌ بوده‌اند. بر عكس‌، مي‌توان‌ برخي‌ آراء فلسفي‌ را، اگر چه‌ به‌ صورت‌ پراكنده‌ و ناقص‌، به‌ متكلمان‌ معتزلي‌ نسبت‌ داد. ابوالهذيل‌ علاف‌ (2) و نظّام‌ (3) را مي‌توان‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌هايي‌ از مشهورترين‌ اين‌ متفكران‌ نام‌ برد كه‌ علم‌ كلام‌ را بر مبناي‌ برخي‌ مؤلفه‌هاي‌ فلسفه‌ يوناني‌ استوار ساختند. به‌ همين‌ دليل‌ ابوالحسن‌ اشعري‌ (4) ارسطو را سرچشمه‌ پاره‌اي‌ از انديشه‌هاي‌ ابوالهذيل‌ (5) ناميد و بغدادي‌ (6) نيز نظّام‌ را به‌ خاطر اعتقاد به‌ تقسيم‌پذيري‌ نامحدود ماده‌، كه‌ مطابق‌ نظر فلاسفه‌ يونان‌ بود، مورد انتقاد قرار داد (7) . تأثير فلسفه‌ يونان‌ در دوران‌ اول‌ كلام‌ معتزلي‌ مشهود است‌ و متكلمان‌ و منتقدان‌ مسلمان‌ نيز در مورد آن‌ سخن‌ گفته‌اند، امّا اين‌ تأثير همواره‌ در حاشيه‌ بوده‌ است‌، زيرا هيچ‌ كدام‌ از متكلمان‌ متقدّم‌ معتزلي‌ رغبتي‌ به‌ تدوين‌ مجموعه‌اي‌ منظم‌ و كامل‌ از مباني‌ تفكر فلسفي‌ يونان‌ نشان‌ ندادند. در واقع‌ اين‌ كندي‌ بود كه‌ اين‌ مقصود را بر آورده‌ ساخت‌ و به‌ همين‌ دليل‌ به‌ درستي‌ اولين‌ فيلسوف‌ مسلمان‌ شناخته‌ شد. و امّا متفكران‌ معتزلي‌ را بيشتر بايد متكلم‌ ناميد و نه‌ فيلسوف‌. اين‌ حقيقت‌ به‌ تنهايي‌ كندي‌ را در موقعيتي‌ متضادّ با معتزله‌ قرار مي‌دهد و او را كاملاً از آنان‌ متمايز مي‌سازد (8) .

ادامه نوشته

زندگي و آثار ابن سينا

ابن سینا (شیخ الرئیس ابو علی سینا) یا پور سینا (۹۸۰ - ۱۰۳۷) دانشمند, فیلسوف و پزشک اسلامي بود. وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که تعداد زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه‌است. جرج سارتون او را مشهورترین دانشمند سرزمین‌های اسلامی می‌داند که یکی از معروف‌ترین‌ها در همهٔ زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است. کتاب معروف او کتاب قانون است.
زندگی
ابن سینا بلخی
یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفته‌اند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجة‌الحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در پزشکی.

ادامه نوشته

حکيم ابو ريحان بيروني

تولد : 12 ذالحجهُ 362 هجری كاث ، خوارزم ( شهر كارا ـ كلپاكسكایا كنونی وا قع در ا زبكستان )
وفا ت : 4 رجب 440 هجری غزنه ( غزنه كنونی در ا فغا نستان )


ابو ریحان بیرونی در خوارزم ،منطقه ای كه در مجاورت دریا ی آرال قرار دارد و امروزه همه آن را به نام كارا كلپاكسكایا می شناسند ، به دنیا آمد . كاث و جورجانیه دو شهر بزرگ این منطقه به شمار می رفتند . بیرونی در نزدیكی كاث به دنیا آمد و نام شهری كه در آن متولد شد را به افتخار او ، بیرونی نام نهادند .او در هر دو شهر كاث و جورجانیه زندگی كرد و پرورش یافت ومطالعه و تحصیل علم را درحالی كه خیلی جوان بود تحت نظر ریاضی دان و ستاره شناس مشهوری به نام ابو نصر منصور آغاز نمود .بی تردید بیرونی از سن 17 سالگی به انجام فعالیتهای علمی مهم و ویژه ای پرداخت

ادامه نوشته

نگاهی به زندگی بوعلی سینا

شرف الملك حجت الحق شيخ ابوعلي، حسين عبدالله بن حسن بن علي بن سينا معروف به ابن سينا يا بوعلي سينا، بزرگترين دانشمند و سرآمد حكماء و اطباء در ادوار اسلامي و مشهور در سراسر دنياست كه سهمي عظيم در ترقي و تكامل علم در جهان داشته است. اروپاييان وي را Avicenna  مي نامند. پدرش از مردم بلخ (مرکزولایت بلخ افغانستان) و اسماعيلي بود. او كه از عمال دولت ساماني بود در عهد سلطنت نوح بن منصور به بخارا منتقل شد و امور مالي قرية خرميثن را برعهده گرفت

ادامه نوشته

زندگینامه بوعلی سینا

شيخ الرئيس . حجته الحق . ريس العقلا . شرف الملك ابوعلي سينا ( حسين پسر عبدالله حسن پسر علي پسر سينا )
در دنياي امروز كمتر ملتي است كه به مفاخر گذشته خود توجه نكند زيرا يكي از علايم حيات و زنده بودن ملت ها ملتفت بودن و توجه داشتن به مفاخر گذشته فلسفي. علمي.فرهنگي .ادبي .سياسي.اجتماعي و ملي انهاست كه اين گذشتگان با وجود گذشت روزگار و سير زمان و وقوع حوادث نا گوار با هزاران خون دل براي اينده گان خود به ميراث گذ اشته اند كه بايد انرا گرامي و عزيز داشت و انرا بارور ساخت.
شيخ الرئيس نواسه علي سينا، ‌معروف به ابن سينا . به قولي در ماه صفر سال 370 هجري قمري(مطا بق 980 ميلادي ) از پدر بلخي ايي بنام عبدالله ( از سبب وزير ماليه بودن در زمان سلطنت نوح بن منصور به بخارا مركز ماورالنهر و خراسان انزمان انتقال نموده بود) و مادر بخارايي بنام ستاره در قريه خورميثن(قريه اي ميان بلخ و بخارا)طفلي چشم به جهان گشود .كه نامش را حسين گذاشتند .

ادامه نوشته

اشاره ای به فلسفه و زندگی کانت

ایمانوئل کانت فیلسوف شهیرآلمانی در سال 1724 در شهر کوینگسبرگ در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد . و تقریبا تمام هشتاد سال عمر خود را در این شهر گذراند . کانت هرگز ازدواج نکرد و در تمام طول زندگی پر از تلاش و کوشش علمیش خود را به نظم وترتیب بسیار دقیقی مقید شاخته بود و زندگی روزانه اش برنامه ریزی دقیقی داشت . در این مورد حتی به کنایه گفته می شود که مردم شهر ساعتهای خود را با قدم زدنهای روزانه کانت تنظیم می کردند. او در زندگی تفریح خاصی نداشت و زندگی زاهدانه ای همراه با پیروی کامل از اخلاقیات را پی گرفته بود .
کانت در بیست و سه سالگی پس از پایان تحصیلات مقدماتی به مدت نه سال به تدریس خصوصی و مطالعه علوم به طور شخصی پرداخت .
او در سی و دو سالگی تدریس رسمی خود را آغاز کرد . حدود ده سال را صرف کوشش در متافیزیک مانند تلاشهایی برای اثبات خدا کرد پس این مدت تحت تاثیر هیوم به تعبیر خودش از خواب دگماتیستی (جزم اندیشی)  بیدارشد . و متافیزیک را رها کرد و به نقد آن پرداخت . اما این چرخش 180 درجه ای او در متافیزیک و عقل نظری  تاثیری در زندگی و عقاید زندگی روزمره اش نداشت . برای مثال کانت بعد از این بیداری از خواب دگماتیستی هرگونه تلاش برای اثبات یا رد خدا را به شیوه عقلی (عقل نظری) مردود شمرد . ولی با اینحال او به پندار خدا وفادار ماند . زیرا او وجود خدا را از دیدگاه عقل عملی مثلا به عنوان پایه ای برای امکان اخلاقیات لازم می دانست .
مهمترین ثمره فلسفه نقادانه که در واقع شاهکار فلسفی او محسوب می شود کتاب نقد عقل محض می باشد که او در پنجاه و هفت سالگی نگاشته است .

زندگينامه "لودويک ويتگنشتاين" فيلسوف بزرگ اتريشي

۱۹۳۰لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین (تولد ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ در وین اتریش و مرگ ۲۹ آوریل ۱۹۵۱ در کمبریج انگلستان) فيلسوف اتریشی قرن بيستم که باب‌های زیادی را در فلسفه گشود، مهمترین آنها فلسفه ریاضی، فلسفه زبان، فلسفه ذهن است. به لحاظ نوع کار فلسفی‌اش می‌گویند به عمر فلسفه خاتمه داد.
 
زندگی
لودویگ ویتگنشتاین متولد ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ و هشتمین فرزند خانواده‌ای متمول بود، پدرش کارل از صاحبان صنعت فولاد اتریش و مادرش لئوپولدینه عضو خانوادهٔ کالموس بود.او در کلیسای کاتولیک غسل تعمید داده شد ولی بسیاری از اجدادش یهودی بودند که بعضیشان پروتستان شده بودند با اینحال مادرش کاتولیک بود ولی خانواده یهودی دردسر او در دوران حکومت حزب نازی در اتریش بود.
 
 
دوران اولیه زندگی
ویتگنشتاین در دوران دبیرستان با هیتلر هم مدرسه‌ای بود تصویر در سال ۱۹۰۳ در لینتس گرفته شدهاو دوران کودکی را تا سال ۱۹۰۳ در خانه درس خواند و چون یونانی بلد نبود در دبیرستان Gymnasium پذیرفته نشد و به دبیرستان Realschule در لینتس فرستاده شد، یعنی جایی که آدولف هیتلر تحصیل می‌کرد و در ۱۹۰۵-۱۹۰۴ یعنی زمانی که هر دو ۱۴-۱۵ ساله بودن با او هم مدرسه شد. او در این دوران علاقه زیادی به فیزیک داشت و
ادامه نوشته

انديشه ها و آراى ويتگنشتاين

يكى از نوابغ فلسفه كه به حق مى توان او را فيلسوفى مولف در قرن بيستم ناميد «لودويگ ويتگنشتاين» است. نابغه اى كه در مدت زندگانى اش دو دوره فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحليلى تاثيرات عميقى در ميان فيلسوفان هم عصر و بعد از خودش به وجود آورد. ويتگنشتاين در ۱۸۸۹ در وين چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۰۸ به انگلستان رفت تا دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود. در آنجا به تحقيق در علوم هوانوردى پرداخت اما مطالعه رياضى لازم براى آن تحقيق باعث شد به مبانى رياضيات علاقه مند شود. در سال ۱۹۱۱ به كمبريج آمد تا زير نظر «راسل» مبانى رياضيات بياموزد و همانجا تحت تاثير او به فلسفه روى آورد. اولين مقاله فلسفى او را كه «راسل» خواند شكى برايش نماند كه با نابغه اى روبه رو است.
ويتگنشتاين در طول زندگى اش فقط يك كتاب خود را به چاپ رساند و آن هم «رساله منطقى- فلسفى» بود. او اين كتاب را پس از چند سال يادداشت بردارى در آگوست ۱۹۱۸ يعنى هنگامى كه در ارتش اتريش خدمت مى كرد به پايان رساند و در نوامبر همان سال كه به اسارت نيرو هاى ايتاليايى در آمد دست نويس آن را به همراه خود به اردوگاه اسرا برد و بعداً از آنجا براى «راسل» فرستاد. متن آلمانى كتاب او در سال ۱۹۲۱ و ترجمه انگليسى آن كه به پيشنهاد «مور» نام لاتينى بر آن نهادند در سال ۱۹۲۲ به چاپ رسيد. او معتقد بود كه اين كتاب راه حلى پايانى براى مسائل فلسفى است بدين لحاظ بعد از انتشارش به مدت ۸ سال از فعاليت هاى آكادميك كناره گرفت و مابين سال هاى ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۶ در روستاهاى
دور دست اتريش به تدريس در دبستان پرداخت. در سال ۱۹۲۹ او تصميم گرفت به «كمبريج» بازگردد و مصمم شد که ....

ادامه نوشته

زندگي و مكتب فلسفي فارابي

ابو نصر محمد بن طرخان‌ بن اوزلغ‌ فارابی، در وسیج نزدیک فاراب (ولايت فارياب افغانستان)  در ماوراء‌النهر، به سال 259ق/872م ، بنابراين، حدود يك سال پیش از مرگ کندی در بغداد، به دنیا آمد. فارابی، از خانواده‌ای سرشناس بود و پدر او، دربار سامانیان، از فرماندهان لشکر بوده است، اما همچون سلف خود، کندی ـ که فارابی را از سرمشق او تبعیت کرده بود ـ شرح حال او چندان معلوم نیست. فارابی، در جوانی به بغداد رفت و نخستین معلم او، در این شهر، یوحنابن حیلان بود. آنگاه، او منطق، نحو، فلسفه، موسیقی، ریاضیات و علوم را فرا گرفت. از آثار او چنان بر می‌آید که زبانهای ترکی و فارسی را می‌فهمیده است( برابر افسانه‌ها، او، افزون بر عربی، با هفتاد زبان دیگر نیز آشنا بوده است). با گذشت زمان، فارابی، چنان استادی به دست آورد که (پس از ارسطو، معلم اول) معلم ثانی خوانده شد و نخستین فیلسوف بزرگ مسلمانان به شمار آمد. از شواهد چنان بر می‌آید که برابر نظریه رایج در ایران، این فیلسوف بزرگ شیعه بوده است. در واقع فارابی، در سال330ق/941م، بغداد را بسوی حلب ترک گفته و در کنف حمایت سلسله شیعی حمدانیان قرار گرفت و سیف الدوله حمدانی به او ارج بسیار نهاد. این حمایت شیعی ویژه را نباید تصادفی دانست. این حمایت، زمانی معنا پیدا می‌کند که در حکمت نبوی مبتنی بر تعلیمات امامان شیعی مشترک است. او پس از اقامت در حلب، مسافرت‌هایی کرد و تا قاهره ..................
ادامه نوشته

زندگي نامه ملاصدرا

ملاصدرا باحتمال قوي در حدود سال (1010 هـ / 1602 م) به شهر خود شيراز بازگشته است. وي ثروت و املاك پدري بسياري در شيراز داشت كه ممكن است يكي از دلائل بازگشت او به شيراز، اداره آنها بوده است.

وي كه سرمايه اي بسيار و منبعي سرشار از دانش و بويژه فلسفه داشت و خود او با نوآوريهايش آراء جديدي را ابراز نموده بود، در شيراز  بساط تدريس را گسترانده و از اطراف شاگردان بسياري گرد او آمده بودند. اما رقباي او كه مانند بسياري از فيلسوفان و متكلمان، از فلاسفه پيش از خود تقليد مي نمودند، و از طرفي موقعيت اجتماعي خود را نزد ديگران در خطر مي ديدند يا بانگيزه دفاع از عقايد خود و شايد از روي حسادت، بناي بدرفتاري را با وي گذاشتند و آراء نو او را بمسخره گرفتند و به او توهين روا داشتند.

اين رفتارها و فشارها با روح لطيف ملاصدرا نمي ساخت و از طرفي ايمان و دين و تقواي او به او اجازه عمل متقابل و معامله بمثل را نمي داد; از اينرو از شيراز بصورت قهر بيرون آمد و به شهر قم رفت كه در آن هنگام هنوز مركز مهم علمي و فلسفي نشده بود. اين شهر مذهبي مدفن قديسه معصومه دختر پيشواي هفتم شيعيان (امام موسي كاظم(عليه السلام)) از فرزندان و نوادگان پيامبر(صلي الله عليه وآله)و خواهر امام رضا(عليه السلام) پيشواي هشتم شيعه است و علما و مردان بزرگي نيز در آن شهر مدفونند و سابقه تاريخي طولاني بدنبال دارد. (بيش از پانزده قرن سابقه، و گفته مي شود كه پيش از اسلام نام آن كوريانابوده است).

 

ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و بسبب گرما و بدي آب و هوا و شايد دلايل اجتماعي مشابه شيراز به روستايي بنام كَهَكْ در نزديك شهر قم منزل گزيد و آثار خانه اشرافي او در آن روستا هنوز باقي است.

افسردگي و شكست روحي ملاصدرا سبب گرديد كه تا مدتي درس و بحث را رها كند و همانگونه كه خود وي در مقدمه كتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را بعبادت و روزه و رياضت بگذراند و از اين فرصت جبري كه زمانه براي وي فراهم كرده بود، مراحل و مقامات معنوي عرفاني را با شتاب بيشتري طي كند و به بالاترين درجه معنويت و حتي قداست برسد.

وي در اين دوران ـ كه ..................

ادامه نوشته

زندگی نامه و فلسفه افلوطن

بسم الله الرحمن الرحيم

 

افلوطين plotinus   پلوتينوس

 

زندگي افلوطين

فلوطين آخرين فيلسوف بزرگ يوناني،  در حدود سال 203 يا 204 ( فرفوريوس سال 205يا 206م) ميلادي در شهر ليكوپليس مصرديده به جهان گشود و در 28 سالگي به اسكندريه رفت و يازده سال در محضرآمونيوس ساكاس فيلسوف اسكندراني به فراگرفتن فلسفه گذراند و در 39 سالگي به علت اشتياق به آشنائي با فلسفة هندي و ايراني بهمراه سپاهيان گرديانوس امپراطور روم كه قصد لشكركشي به ايران را داشت، روي به ايران نهاده و تا بين النهرين پيش آمده است و لي بعلت كشته شدن امپراطور در بين النهرين از مقصود بازمانده نخست به انطاكيه و سپس به شهر روم رفته است و در آنجا حلقة درسي تشكيل داده و به تدريس فلسفه پرداخته است. ولي تا ده سال به تدريس قناعت ورزيده و چيزي ننوشته است و نخستين بار در 49 سالگي به خواهش شاگردان خود نوشتن را آغاز كرده است و چون در سن 66 سالگي (دريك خانة روستائي در كامپاينا) در گذشته است، بيش از16 يا 17 سال مجال نوشتن نداشته است و به ظاهر نوشتن ايشان براي انتشار نبوده است بلكه تنها ياد داشت هائي است كه از درس خود براي شاگردانش نوشته است.

افلوطين داراي 54 رساله است كه شاگردش " فرفوريوس" آنها را گرد آوري كرده و در 6 دسته 9 تائي مرتب ساخته است و هردسته را يك ‹ انئاد Enneadكه در زبان يوناني به معني نه گانه مي باشد، ناميده است. از اين رو، نوشته هاي افلوطين را " انئادهاي افلوطين" مي نامند.

 

فلسفة افلوطين (نوافلاطونيان)

الف ) تفاوت فلسفة نو افلاطوني با فلسفة افلاطون

فلوطين آخرين فيلسوف يوناني و بزرگترين نمايندة فلسفة نو افلاطوني است. زيرا فلسفة يوناني كه با " تالس" آغاز مي شود، و با پارمنيدس و افلاطون و ارسطو به اوج خود مي رسد و با رواقيون، اپيكوريان و شكاكان قوس نزولي خود را طي مي كند و به سرانجام مي رسد، فلسفة وجود اين جهان محسوس است و روي دراين جهان دارد. بدين جهت كه اين وجود درنظرش مقدس و الهي است لذا فيلسوفان يوناني به خدا نيز در حال جستجو براي يافتن چگونگي پيدائي طبيعت و جهان محسوس مي رسد و خدا او را به شناسائي جهان وانسان رهنمون مي گردد. اما فلسفة نوافلاطوني، گنوسي، و فيثاغوري جديد، اگر نتوان گفت منكر وجود طبيعتند، لااقل در آن به چشم حقارت مي نگرند و از آن مي گريزند به اين هدف كه با واحد ياخدائي كه در آنسوي طبيعت و جهان جاي دارد، يگانه شوند ومي خواهند از راه درون گرائي و پناه بردن به درون خود به آن برسند. البته برخلاف گروه ها و نحله هاي گنوسي، ماندائيان و مسيحي كه دراين جهان چيزي جز شرمطلق نمي بينند نوافلاطونيان،  جهان و طبيعت را زيبا مي دانند بدان جهت كه آن را تصويري از جهان معقول مي داند.

فلسفة  نوافلاطوني نه ميدأ مشخصي از حيث زمان پيدائي دارد و نه مي توان گفت كه در كجا و در كدام شهر به وجود آمده است. زيرا چنين مي نمايد كه جوانه هاي اين مكتب را درهمة حوزه هاي فلسفي پس از افلاطون كه كم و بيش به فلسفة افلاطون تكيه دارند، و از روش افلاطون براين تبيين عالم محسوس از طريق عالم معقول بهره مي جويند، و در جستجوي راهي هستند براي انتقال از مرحله اي كه در آن به معرفت وسعادت نمي توان دست يافت به مرحله اي كه دست يابي به آن در آنجا  ميسر باشد.

اين قدر مي توان گفت كه اين مكتب با پيدائي " آمونياس ساكاس" و چند تن از شاگردانش كه فلوطين مشهورترين آنها است، نضج مي يابد.

با اينكه فيلسوفان نو افلاطوني خود بنيان گذار فلسفة تازه اي نمي دانند، بلكه بر آنند كه فلسفة افلاطون را از كژيها و تحريف هايي كه در آن راه يافته است، بپيرايند، و آن را آنگونه كه هست، براي جويندگان راه فلسفه بنمايانند، اما در حقيقت آنها نظام فلسفي خاصي را پايه گذاري كردند كه اگر چه در ظاهر با فلسفة افلاطون شباهت و بستگي دارد، ولي از حيث معني و مقصد به كلي غير از آن است شاهد اين مدعي اين است كه:

فلسفه به طور كلي عروج به عالم معقول از طريق تعقل و تفكر است. و افلاطون نيز همين معني را از فلسفه مد نظر داشته است، ولي كوشيد تا انسان روح خود را از آلايشهاي جسماني پاك كند تا به شناسائي حقايق معقول توانا شود. و راه آن را در اين مي ديد كه تا آنجا كه براي آدمي ميسر است، همانند خدايان شود.

اما نكته مورد توجه در فلسفة افلاطون اين است كه او مي خواهد انسان به عالم معقول عروج كند و آن را بشناسد و دو باره به اين جهان و اين دنيا برگردد و با سرمشق قرار دادن جمالي كه در آن ديده است جهان را بصورت زيبائي بسازد كه ارزش زندگي كردن داشته باشد. يعني براي افلاطون شناختن عالم معقول براي عالم معقول نيست. عروج به آن عالم صرفا براي رهائي از اين جهان و رسيدن به سعادت و رستگاري در آن جهان نيست. بلكه بايد به اين جهان برگشت.

ولي براي فلوطين آن جهان مقصد باز پسين و هدف نهائي است و وقي ما از آن جهان بازگرديم دست مان خالي است و چنان مي شويم كه گوئي آن شعله به كلي خاموش شده است.

در نظر افلاطون اگر چه عروج به عالم معقول سعادت است ولي سعادت كامل در اين است كه فيلسوف بتواند در راه سعادت كشورش گامي بزرگ بردارد و دست به كاري زند كه غصه سرآيد.

براي فلوطين معني و فايده فلسفه شناختن علام محسوس به ياري عالم معقول و اثر بخشي در عالم محسوس نيست بلكه صرفا پاك ساختن روح از علائق دنيوي و عروج به عالم معقول و يگانه شدن با واحد يا احد است.

لذاست كه فلوطين هرعملي را در جهان محسوس حقير شمرده است و به صراحت مي گويد: ‹ كسي كه هيچ كاري نمي كند نيك بختي اش كمتر از نيك بختي ديگران نيست و حتي نيك بختر از كساني است كه كاري مي كند... مردان فروتر از او هم مي توانند وطن را نجات دهند... اگر عملي را ماية نيك بختي بشماريم، اين سخن بدين معني خواهد بود كه نيك بختي را معلق از امور بيرون بشماريم... ›

از اين روست كه سياست را به چشم حقارت مي نگرد و در خور شأن خود نمي داند و حتي از كسي كه مي پندارد از جهان معقول آبستن بازگشته است، با لحن شبيه به لحن استهزاء ياد مي كند.

بنا براين فلوطين كاملا در نقطة  مقابل افلاطون، كه آبادي دينا و آزادي آدمي و سعادت جامعه را هدف فلسفه مي داند، نه تنها كوچكترين اعتنائي به نيك بختي جامعه و آبادي دنيا نداشته است، بلكه ويراني و نابودي اين دنيا را ماية سعادت خود مي داند زيرا او براين باور است كه همين كه انسان به واحد رسيد، و با او يگانه شد، به آخرين منزل مقصود رسيده است و ديگر هيچ اعم از فرمانروائي، قدرت، ثروت، زيبائي، علم و ...، در نظر او ارجي ندارد. و اگر هرچه پيرامونش هست، نابود شود، شادمان تر مي شود؛ زيرا اين سبب مي شود كه او بتواند كاملا تنها در نزد واحد بماند...

پس روشن شد كه اختلاف ميان فلسفة افلاطون و نوافلاطوني، بنيادي است كه از اختلاف نظر آن در بارة جهان و زندگي آدمي ريشه مي گيرد.

 

ب )  وجه تشابه فلسفة نو افلاطوني با فلسفة باستان

فلسفة نو افلاطون در عين اختلافات بنيادي كه با فلسفة باستان دارد، يك سري شباهت هائي هم با آن دارد كه از آن جمله مي تواند به شباهت زير اشاره نمود و آن اين است كه فلوطين فلسفة خود را به زبان يوناني مي نويسد و براي تشريح آن از مفاهيم و اصطلاحات يوناني استفاده مي كند برخلاف فلسفة مسيحي كه در عين حال كه از مفاهيم يوناني سود مي جويد، مفاهيم ديگري را نيز به ميان مي آورد كه هيچگونه شباهتي با مفاهيم فلسفي يوناني ندارد.

علاوه براين، فلسفة فلوطين متكي به عقل و استدلال است و تعبد وايمان و معتقدات جزمي و استناد به مقام مافوق عقل در آن راه ندارد. در حالي كه فلسفة مسيحي نمي تواند از آن چشم بپوشد.

فلوطين توانست در زماني كه فلسفة افلاطوني بخاطر ناتواني اصحاب آكادمي از راه اصلي خود منحرف گرديد، و سيماي حقيقي آن از يادها زدوده مي شد، با مايه گيري از مفاهيم و مقولات فلسفة افلاطون، آن را دو باره در اذهان زنده كند و به صورت نظامي فراگير، يكي از مهمترين و اثر بخشترين نظام فكري جهان، در آورد و همة مكتب هاي ديگر را در حاشيه براند و لا اقل چهار صد سال بر آسمان علم و تمدن سايه گستر سازد بگونه اي كه قرن ها در غرب و تاهنوز در جهان شرق، نتوانند آن را از فلسفة افلاطون تميز دهند.

 

ج ) نظام فلسفي فلوطين ( نو افلاطونيان)

در نظام فلسفي افلوطين سه مبدأ يا سه اصل وجود دارد كه عبارتند از:  واحد، عقل، و روح (نفس). واحد علت هستي بخش هرچيزي است و در خويشتن ساكن و ثابت است و عقل به گرد آن مي گردد و در گرد آن مي زيد. و روح به گرد عقل مي گردد و در آن مي نگرد و در حال انديشيدن، خدا را از خلال آن مي بيند...

از نظر افلوطين واحد برتر از وجود و عقل است و برتر از جهان معقول است. در مرحلة بعد از آن، عقل و سپس روح يا نفس قرار دارد و در مرحلة پائين تر از همه، جهان محسوس قرار دارد. و در مرتبة واپسين ماده قرار دارد كه از طريق عقل شناختني نيست. اين ترتيب واقعي است و در جهان معقول نه كمتر از آن را بايد پذيرفت و نه بيشتر از آن را.

 

واحد چيست؟

فلوطين براين باور است كه واحد اولين و آخرين است.  هم آغاز است و هم پايان راه، هرچه هست از اوست و به او بازمي گردد، او اولين مبدأ نيك و راستين است، بوجود نيامده است، اعجوبه اي است در نيافتني، او برتر از و فراتر از انديشه و عقل است، او را با فكر و عقل نتوان در يافت.

براستي در اگر او فراتر از عقل و انديشه است، ما چگونه او را در مي يابيم و از وجودش آگاهي مي شويم؟

فلوطين در پاسخ اين سوال، پاسخ هاي متعددي داده است از جمله گفته است:  او را فقط مي توان ديد و تنها از راه برخورد مي توان  او را يافت. چون او با آنچه در ماست شباهت دارد زيرا در ماهم چيزي از او هست اما در لحظة برخورد نه توانائي سخن گفتن است و نه فرصت انديشيدن، تنها كسي كه او را ديده است، مي داند كه من چه مي گويم.

البته اين ديدن نه از طريق تعقل و تفكر است كه تعقل آدمي را تا مقام عقل مي تواند برساند نه برتر از آن، و او فراتر از جهان عقل است، براي ديدن او بايد انديشه و تعقل و حتي عقل را پشت سرنهاد و فراتر رفت. اين همان حالتي است كه آن را خلسه ناميده اند و فرفوريوس در زندگي فلوطين مي گويد: "استادش اتحاد خلسه اميز با خدا را چهار بار در شش سالي كه وي شاگرد او بوده است، تجربه كرده است.

خود فلوطين در وصف آن حالت مي گويد: ' بارها هنگامي كه از خواب تن بيدامي شوم و بنه خود مي آيم و جهان بيرون را پشت سر مي نهم و اندر خود در مي آيم زيبائي حيرت انگيزي مي بينم، در آن دم به تعلق خود به جهان علوي اعتماد مي يابم و والاترين زندگي را مي گذرانم و از جهان عقل مي گذرم و ازهمة معقولات برتر مي پرم و با خدا يكي مي گردم.›[1]

واحد مبدأ همة چيزهاست، اولين چيزي كه از او پديد آمده است، عقل است و عقل همان تصوير او ست زيرا هرچه از او صادر شده است، بايد شباهتي به او داشته باشد، چنانچه نور با خورشيد شباهت دارد، و عقل را بدين گونه آفريده است كه او روي در خود دارد، و خود را مي نگرد و اين نگرستن عقل است.

 

اما اينكه عقل چگونه كثرات را پديد آورده است؟

مي گويد: " وقتي عقل در ماهيت نيك نظر كرد، آنها را همانگونه كه در بالا بودند، بدست او نرسيد، چون عقل توانائي آن را نداشت كه آنها را همانگونه كه هست نگهدارد، آن را شكست و به كثير مبدل ساخت تا يكي پس از ديگري، در خود بپذيرد.

 

عقل چگونه مي انديشد؟

مقصود از عقل، مانند عقل ما نيست كه محتواي خود را از مقدمات و استنتاج هاي منطقي و از طريق فعاليت فكري بدست مي آورد، و در نتيجه قبل از آن تهي است. بلكه عقل او هميشه چيزها را در درون خود دارد. لذا انديشيدن عقل جستن نيست بلكه داشتن است او همه چيزها را در خود دارد. اما علاوه برانديشيدن چيز ديگري نيز دارد كه انديشيدن نيست بلكه ديدن است ( ديدن واحد) و در آن حالي كه كه در او مي نگرد همة چيزها را پديد مي آورد كه در آو پديدار مي گردند. در بارة اين حالت او مي گويند:   " او مي انديشد"

 

ماعقل را از كدام طريق مي شناسيم؟

روح ما او را تنها از راه خود عقل است مي تواند ببيند و درك كند، روح ما او را همچون تصوير او مي بيند و زندگي روح تمثيل و تصوير زندگي اوست. روح نخست وارد عقل مي شود و به عقل امكان مي دهد كه به خود در روح تحقق بخشد آنگاه روح خود را مانند مالك چيزهائي كه از عقل به ياد دارد، نشان ميدهد وبدين سان، ما مي توانيم از طريق روح به عنوان تصوير عقل، عقل را بشناسيم و از طريق روحي كه شبيه عقل شده است.

 

روح چيست؟

همانطور كه عقل تصوير واحد بود، روح نيز تصوير عقل است و از آن نشأت مي گيرد يعني از لب ريز شدن واحد، عقل پديد مي آيد و از لب ريز شدن عقل، روح فيضان مي كند و از لب ريز شدن روح، طبيعت و ماده به وجود مي آيد. اما برخلاف واحد و عقلا كه هميشه ثابت اند، روح، طبيعت را در حال حركت مي آفريند بدينصورت كه وقتي به سوي بالا (عقل) حركت مي كند از عقل لب ريز مي شود و وقتي كه در جهت مخالف حركت مي كند به عنوان تصوير خود روح حيواني ونباتي را پديد مي آورد. در حقيقت اين روح است كه در حال حركت از آنجا مي گيرد و به اينجا مي بخشد. بدين سان، است كه روح با سرمشق قرار دادن خاطره اي كه از جهان برين دارد، اين جهان محسوس را پديد مي آورد. و جهان محسوس به اين جهت زيبا است كه تصويري از جهان معقول است.

اما شر و بدي ناشئ از اين است كه اين جهان از ماده برخوردار است زيرا ماده بد است بدان حد كه اگر روح هم با آن پيوند يابد، بد مي شود. و پيوند روح با ماده بدينصورت است كه ماده در زير روح قرار مي گيرد و روشنائي روح بر آن مي تابد و ماده آن را با تاريكي خود مي آميزد و آن را كدر و ضعيف مي سازد و بدين طريق امكان ورود روح را به خود مي بخشد و اين سقوط روح است زيرا ماده هرچه را كه مي ربايد به تملك خود در مي آورد و فاسد مي كند.

ماده در پست ترين مراتب و درست در مقابل واحد قرار دارد وعقل از درك آن عاجز است زيرا نامتعين، بي شكل، بي چون، و بي چيزي و لاوجود و قوة محض است كه تنها از طريق استدلال كاذب مي توان آن را دريافت و روح هرگز بدان اندازه بد نمي شود كه بميرد بلكه مي تواند به ياري فلسفه از اين جهان بگريزد. والسلام.

 

منابع

1-   فلوطين، دورة آثار افلوطين (تاسوعات)، ترجمة محمد حسن لطفي، چاپ اول، تيرماه 1366، تهران، چاپخانة نقش جهان،  ج1، صفحات 11 تا 39،  ياد داشت هاي مترجم.

2-   فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه (يونان و روم) ترجمة سيد جلال الدين مجتبوي، ج1، از صفحة 535 تا 558، شركت انتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش، تهران 1380.

 



[1] -  بيداري از خواب تن به معني فراغت روح از تن است زيرا بعقيدة فلوطين روح هنگامي كه گرفتار تن است در خواب است.