حکيم نامدار افغانستان بزرگ "سنائي غزنوي"
ساقی گفت: «محمود مرد غازی است و پادشاه اسلام!»
گفت: «بس مردكی ناخشنود است. آنچه در تحت حكم وی درآمده است در حیز ضبط، نه درآورده میرود تا مملكت دیگر بگیرد.»
یك قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پركن قدحی دیگر به كوری سنائیك شاعر!» ساقی گفت: «سنایی مردی فاضل و لطیف است.»
گفت: «اگر وی لطیف طبع بودی به كاری مشغول بودی كه وی را به كار آمدی. گزافی چند در كاغذی نوشته كه به هیچ كار وی نمیآید و نمیداند كه وی را برای چه كار آفریدهاند.»
سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغییر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوك مشغول شد.
نصایح و اندرزهای حکیم سنایی دلاویز و پرتنوّع، شعرش روان و پرشور و خوش بیان، و خود او، در زمرۀ پایهگذاران نخستین ادبیات منظوم عرفانی در زبان فارسی بهشمارآمده است (صفحۀ ۴۲، حافظنامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ.) او در مثنوی، غزل و قصیده توانائی خود را بوضوح نشان داده است. سنائی دیوان مسعود سعد سلمان را، هنگامی که مسعود در اسارت بود، برای او تدوین کرد و با اهتمام سنایی، دیوان مسعود سعد همان زمان ثبت و پراکنده شد و این نیز از بزرگواری سنایی حکایت میکند. مولانای بلخی، عطار نیشابوری و سنایی غزنوی را به منزلۀ روح و چشم خود میدانست:
عطار، روح بود و سنایی دو چشم او | ما از پی سنایی و عطار آمدیم |
آثار حکیم سنایی
ديوان اشعار سنايي به بيش از 12 هزار بيت ميرسد که در اشعار آن دوره اول حيات و مرحله دوم و تغيرانديشه و کردار وي جا دارد. آنچه در شعر سنايي داراي ارزش و اهميت فوق العاده است انعکاس انديشه هاي عرفاني و تصوفي در قالب زيبايي شعري براي بار نخست در ادبيات دري است. علاوه از ديوان اشعار حضرت سنايي داراي تاليفات ديگر نيز ميباشد که آنها عبارت اند از :
حديقه الحقيقت که نخستين مثنوي عرفاني در زبان دري شامل ده هزار بيت ميباشد که سراسر آن پند و اندرز است. براي بهبود احوال فرد و اجتماع که عرفا ، متصوفين و علما به آن توجه خاصي داشته اند.
ميگويند وقتي اين کتاب در سال 525 ه ق به اتمام رسيد، برخی اين کتاب را بر خلاف شرع و اسلام اعلام نموده و بحضرت سنايي اتهام کفر و الحاد بسته اين کتاب را بدارالخلافه بغداد فرستادند تا آنان نظريات شانرا در زمينه ابز دارند . درينوقت يکي از دوستان سنايي که وي را از نزديک مي شناخت و به افکار بلند و عالي آن آگاهي تام داشت و در دربار خليفه عباسي شناخت و نفوذ داشت بکمک وي شتافته سنايي را از اتهام کفر و الحاد و شر حاسدان و روحانيت متعصب نجات و فتوا گرفت که کتاب حديقه خلاف شرع و اسلام نمي باشد. سير العباد الي معاد که حاوي نکات اخلاقي و عرفاني است از جمله آثار مهم ديگر آن است.
همچنان طريق التحقيق ، عقل نامه ، عشق نامه، کارنامه، بلخ، بهرام و بهروز از تاليفات با ارزش عرفاني ، ادبي ، فلسفي ديگر سنايي ميباشد.
يکي از برجسته ترين کار کرد و کارنامه حضرت سنايي در ادبيات دري بيرون کشيدن اشعار رزمي و بزمي و مدح و تفنن از ادبيات دري و بنياد گذاشتن ادب عارفانه و تصوفي در ادبيات دري ميباشد.
هر کس از رنگ گفتاري بدين ره کي رســـــد
درد بايد مرد سوز و مرد بايد گــــــــــــام زن
سالها بايد که يک سنگ اصل از آفــــــــــتاب
لعل دُر گردد دربدخشان يا عقيق اندر تـمـــــن
ماه ها بايد که تا يک پنبه دانه ز آب و خـــاک
شاهدي را حله گردد يا شهيدي را کـــــــــــفن
روزها بايد که تا يک مشت پشم از پشت ميش
زاهدي را خرقه گردد يا حماري را رســـــــــن
عمر ها بايد که تا يک کودکي از روي طـــــبع
عالمي گردد نگو يا شاعري شيرين سخــــــن
گزیده ای از جملات قصار سنایی
- «آنچنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند»
- دیوان حکیم سنائی
- «از تواضع بزرگوار شوی// و از تكبر ذليل و خوار شوی»
- دیوان حکیم سنائی
- «از حسرت آن ديده چون ديده آهو// اين ديده نهدرخواب نهبيدار چو خرگوش»
- دیوان حکیم سنائی
- «اندر اين خاكدان فرسوده// هيچ كس را نبينی آسوده»
- دیوان حکیم سنائی
- «اندر اين ره كه راه مردان است// هرکه خود را شناخت مرد آنست»
- دیوان حکیم سنائی
- «ای بهديدار فتنه چون طاووس// وی بهگفتار غرّه چون كفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته كی كند بيدار»
- دیوان حکیم سنائی
- «ای بیخبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نهآموختنی»
- دیوان حکیم سنائی
- «اين مثل زد وزير با بهمــن// دوسـت نادان بتر زصـد دشمن// بشنو اين نكته را كه سخت نكوست// مار به دشمنت، كه نادان دوست»
- دیوان حکیم سنائی
- «با بدان كم نشين كه در مانی// خوپذير است نفس انسانی»
- دیوان حکیم سنائی
- «بودِ بسيارخوار بینور است// از گلوبنده خواجگی دور است»
- دیوان حکیم سنائی
- «پر خـوری، ژندهپيل باشی تو// كم خـوری، جبرئيل باشی تو»
- دیوان حکیم سنائی
- «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
- دیوان حکیم سنائی
- «حايض او، من شده بهگرمابه// ماهی او من طپيده در تابه»
- دیوان حکیم سنائی
- «خادمانند نامشان كافور// ليك رخشان سيهتر از عنبر»
- دیوان حکیم سنائی
- «خرمن خود را بهدست خويشتن سوزيم ما// كرم پيله هم بهدست خويشتن دوزد كفن»
- دیوان حکیم سنائی
- «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت»
- دیوان حکیم سنائی
- «در جستن نان آب رخ خويش مريزيد// در نار مسوزید روان از پی نان را»
- دیوان حکیم سنائی
- «در دهاندار تا بود دندان// چون گرانی كند بكن دندان»
- دیوان حکیم سنائی
- «دوستان را بهگاه سود و زيان// بتوان ديد و آزمود توان»
- دیوان حکیم سنائی
- «دوست گرچه دوصد، دويار بود// دشمن ار چه يكی، هـزار بود»
- دیوان حکیم سنائی
- «دهخدا گفت ار نمكساری شود انبان كون// گوزهای بینمك پراند اهل روستا»
- دیوان حکیم سنائی
- «رشته تا يكتاست آنرا زور زالی بگسلد// چون دوتا شد عاجز آيد از گسستن زال زر»
- دیوان حکیم سنائی
- «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر كه زنده و مغبون»
- دیوان حکیم سنائی
- «سوی دين هديه خدايش دان// آنكه ناخوانده آيدت مهمان»
- دیوان حکیم سنائی
- «فرش تو در زیرپا اطلس و شعر نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همهشب گرسنه، تو زخورشهای خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله»
- دیوان حکیم سنائی
- «قدر مردم سفر پديد آرد// خانهٔ خويش مرد را بند است// چون بهسنگ اندرون بود گوهر// كس نداند كه قيمتش چنـد است»
- دیوان حکیم سنائی
- «گرچه كژدم بهنيش بگزايد// دارويی را هم او بكار آيد»
- دیوان حکیم سنائی
- «گرگ را با میش کردن قهرمان باشد ز جهل// گربه را با پیه کردن پاسبان باشد خطا»
- دیوان حکیم سنائی
- «مال دادی بهباد چون تو همی// گِل بهگوهر خری و خر بهخیار»
- دیوان حکیم سنائی
- «مرد عالی همـم نخواهد بنـد// سگ بود، سگ بهلقمهای خرسند»
- دیوان حکیم سنائی
- «مرگ هديه است نزد داننده// هديه دان ميهمان ناخوانده»
- دیوان حکیم سنائی
- «نان فروزن بهآب ديدهٔ خويش// وز در ِ هيچ سـَفله شير مخواه»
- دیوان حکیم سنائی
- «نشود مرد پردل و صُعلوك// پيش مامان و بادريسه و دوك// نشود كس بهكنج خانه فقيه// كم بود مرغ خانگی را پيه// هركه او خوردهاست دود چراغ// بنشيند بهكام دل بهفراغ// : كی شود مایهٔ نشاط و سـرور// هـم در انگور شيره انگور// از برون مرد، مرد قوت دهد// دام در خانه، عنكبوت نهد// چه كنی در كنار مادر خو// آخر ای نازنين كم از دو دو»
- دیوان حکیم سنائی
- «هركس كه برد بهبصره خرما// برجهل خود او دهد گواهی»
- دیوان حکیم سنائی
- «هرکه او گشته، طالب مجد است// شفی او، راز ِ لفظ ِ بوالمجد است// شعرا را بهلفظ مقصودم// زين قبل، نام گشت مجدودم// زآنکه جد را بهتن شدم بنيت// کرد مجدود ماضيم کنيت»
- حديقةالحقيقة
- «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر»
- دیوان حکیم سنائی
- «هيچ خودبين خدایبين نبود// مرد خودديده مرد دين نبود»
- دیوان حکیم سنائی
درباره حکیم سنائی
- «عطار روح بود و سنائی دوچشم او// ما از پی سنائی و عطار آمدیم»
- مولوی
- «گفت کسی خواجهسنایی بمرد// مرگ ِ چنین خواجه نهکاریست خرد// قالب خاکی بهزمین بازداد// روح طبیعی بهفلک واسپرد»
- مولوی
ویژگیهای سبک حدیقه سنایی
«حدیقۀ سنایی» خصوصیات ویژه و ممتازی دارد؛ یعنی بیان سنایی در این اثر ارزشمند دارای عناصر ویژه و عوامل خاصی است که در حوزۀ سبک خراسانی و حتی تحت عنوان «سبک حدیقه» مطرح می شود و مورد بررسی و تفحص قرار می گیرد.
این عناصر ویژه به دو قسمت تقسیم میگردد: عناصری که در چارچوب مجموعۀ آثار سبک خراسانی مطرح و موردنظر است؛ و مشخصههایی که مختص خود سنایی و آثار اوست و - فراتر از آن - خصوصیات خاص حدیقه که باعث میشود این کتاب وجهۀ ممتاز و مشخصی نسبت به دیگر آثار سنایی داشته باشد.
خصوصیات اخیر بیشتر تحت تأثیر اندیشه و احساس و ادراک شخصی گوینده است و عوامل گوناگونی چون مذهب و محیط و جهانبینی و ... در پیدایش و تکوین و تکامل آنها مؤثر بوده است.
سنایی با استفاده از مجموعه لغات و اصطلاحات زبانی و ادبی گذشته و زمان حال خویش به سخن سرایی میپردازد و میکوشد اندیشههای عمیق و احساسات لطیف خود را با جوهر شعر و هنر درهم آمیزد تا، در بیانی موزون و هماهنگ، جاذب و دلپذیر باشد.
بر این اساس، شناخت عناصر و عوامل گوناگونی که در تکوین سبک حدیقه دخیل و مؤثر بوده است میتواند در حل مشکلات بسیاری از ابیات آن اثر ارجمند مفید و کارآمد واقع گردد و از این رهگذر تجزیه و تحلیل عوامل زبانی و فکری و ادبی آن اجتنابناپذیر است.
«عوامل زبانی»
در نیمه دوم قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم اولین پایههای سبک مصنوع در نثر بنیاد نهاده میشود؛ یعنی با نوشتن «کلیله و دمنه» اولین و بهترین نمونه نثر مصنوع پدیدار میگردد. در این سبک، جملات نسبت به دورههای قبل طولانیتر میشود و لغات و ترکیبات عربی فراوانتر میگردد. استعمال افعال و واژههای کهن کمتر و کاربرد افعال وصفی گسترده میگردد. صنایع لفظی و معنوی، چون جناس و تلمیحات و همچنین کنایات و تشبیهات و استعارات، و شواهد شعری معمول میشود و کلام حالت سادگی و روانی گذشتۀ خود را از دست میدهد و ابهامآمیز و فنی میگردد.
در شعر این دوره نیز نسبتاً چنین تغییراتی روی میدهد، هرچند تغییر سبک در شعر بیشتر مرهون تحولات فکری و ادبی است. در هر صورت، شعر سنایی هم مانند شعر دیگر شاعران و سخنسرایان روزگار او از تأثیر این تحولات برکنار نبوده و به موازات آثار دیگران متحول و دگرگون شدهاست.
سنایی دارای دو دورۀ زندگی متفاوت بوده است: دورۀ همراه با مدح و زندگی شاعرانه؛ و دورۀ زهد و فقر و عزلتگزینی. دورۀ دوم زندگی او دورهای است که باعث میشود سنایی، از نظر زبانی و شیوۀ بیان، سبک متفاوتی را نسبت به گذشته داشته باشد و از این جهت سبک او از سبک معاصرانش کاملاً متمایز میشود؛ به گونهای که لغات و اصطلاحات قرآنی و عرفانی که، بیشتر عربی و از چاشنی ذوق عاشقانه برخوردارند، به فراوانی در شعر او راه پیدا میکند و در این دوره است که آرا و افکار نو و جدید او موجب میگردد تا در سبک و اسلوب او دگرگونی و انقلاب بنیادین صورت پذیرد.
دکتر اسحاق طغیانی اسفرجانی
گزیده ای از اشعار سنایی علم " جان بی علم تن بمیراند شاخ بیبار دل بگیراند علم باشد دلیل نعمت و نار خنک آنرا که علم شد دمساز روزگارند اهل علم و هنر سینهشان چرخ و نکتهشان اختر گوش سوی همه سخنها دار آنچه زو به درون جان بنگار حجت ایزد ست در گردن خواندن علم و کار نا کردن آنچه دانسته ای بکار در آر بس دگر علم جوی از پی کار خنک: خوش خوب بنگار: تصویر کردن-نگاریدن " حاصل شراب" چیست حاصل سوی شراب شدن اولش شر و آخر آب شدن در دل از سود او سروری نه هر چه او داد جز غروری نه تو بدو دین و بخردی داده او بتو دیوی و ددی داده تو ازو آن خوری که مستی توست او ز تو آن خورد که هستی توست ددی : حالت حیوانی. بخردی : عقل و خرد "عشق" عشق بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی شکایت نیست حسن معشوق را چو نیست کران درد عشاق را نهایت نیست رایت عشق آشکارا کن زانکه در عشق روی و رایت نیست عالم علم نیست عالم عشق رْویت صدق چون روایت نیست هر که عاشق شناسد از معشوق قَوت عشق او بغایت نیست هر چه داری چو دل بباید باخت عاشقی را دلی کفایت نیست کسی بدعوی بدوستی نرسد چون ز معنی درو سرایت نیست رایت: علم و دانش. کفایت: کافی "مستی" نکند دانا مستی، نخورد عاقل می در ره مستی هرگز ننهد دانا پی گه خوری چیزی کاز خوردن آن چیز ترا نی چون سرو نماید بنظر سرو چو نی گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او ور کنی عربده گویند که او کرد نه می "ترانهها" در دست منت همیشه دامن بادا و آنجا که ترا پای سرِ من بادا برگم نبود که کس ترا دارد دوست ای دوست همه جهانت دشمن بادا ********** محراب جهان جمال رخسارهْ تست سلطان فلک اسیر و بیچاره تُست شور و شرٍ شرِ ک و زهد و توحید و یقین در گوشه چشمهای خونخواره توست ********** گر آمدنم ز من بُدی، نامدمی ور نیز شُدن ز من بُدی کی شد می به زین نَبُدی که اندرین دیر خراب نه آمدمی نه بودمی نه شُد می ********** تا هشیاری، بطعم مستی نرسی تا تن ندهی، بجان پرستی نرسی تا در ره عشق دوست چون آتش و آب از خود نَشوی نیست،به هستی نرسی برگم : قصد و عزم دیر خراب: جهان فرو دین