می توان تعریفاتی را که در مورد فلسفه شده است به دو دسته

طبقه بندی کرد:

1-تعریف فلسفه در اصطلاح مسلمین

2-تعریف فلسفه از دیدگاه فیلسوفان غربی

الف- دیدگاه مسلمین :

از نظر مسلمانان  فلسفه را به معنی مطلق دانش عقلی می دانند که بر دو قسم است:

1- فلسفه ی نظری:

در مورد اشیا انچنان که هستند بحث می کند و بر سه قسم است:

الهیات یا فلسفه ی علیا یا ما بعدالطبیعه(متا فیزیک) – ریاضیات یا فلسفه ی وسطی – طبیعیات یا فلسفه ی سفلی .

2- فلسفه ی عملی :

در مورد افعال انسان انچنان که باید باشند بحث می کند و بر سه قسم است :

علم اخلاق – علم تدبیر – علم سیاست مدن .

اگر بخواهیم به جامعترین تعریف از دیدگاه مسلین بپردازیم می توان به تعریف زیر اشاره کرد :

"فلسفه کمال نفس انسان است هم از جنبه ی نظری و هم از جنبه ی عملی "

 

ب-دیدگاه غربیون :

فلاسفه ی غربی را می توان بطور کلی به چند گروه طبقه بندی کرد :

1- گروه اول ( دکارت فرانسوی و بیکن انگلیسی ) :

این گروه معتقد بود ند که روش قیاسی و عقلی به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و اگر علمی در دسترس تجربه و ازمایش عملی نباشد ان علم اساسی نداردو از انجایی که فلسفه ی علیا قابل تجر به و ازمایش نیست پس این علم اعتبار ندارد.

اما پس از مدتی این گروه متوجه شدند که اگر هر چه هست منحصر به علوم تجربی باشد از شناخت کلی جهان محروم خواهند ماند و به همین دلید به پایه گذاری فلسفه ای که صد در صد متکی به علوم بود پرداختند و نام انرا " فلسفه علمی " گذاشتند که به مقایسه ی علوم با یکدیگر و کشف نوعی رابطه بین انها می پردازد .از جمله پیروان مهم این نوع فلسفه می توان به اگوست کنت فرانسوی و هربرت اسپنسر انگلیسی اشاره کرد .

2- گروه دوم :

این گروه معتقد بودند که روش قیاسی و عقلی در همه جا بی اعتبار نیست و باید در ما بعد الطبیعه و اخلاق از ان استفاده کرد . این گروه به تفکیک علم از فلسفه پرداختند یعنی انچه را که با روش تجربی قابل تحقیق باشد علم خواندند و انچه می بایست با روش عقلی و قیاسی بررسی شود (مثل متا فیزیک ) فلسفه خواندند .پس بنا بر نظر این گروه ریاضیات و طبیعیات در خارج از دائره ی فلسفه قرار می کیرند . ( تفاوت نظر گروه دوم با نظر مسلمین)

3- گروه سوم ( امانوئل کانت ) :

این گروه قبل از هر چیز به نقد و نقادی عقل انسان پرداختند و فلسفه ی نقادی را پایه گذاری کردند .

بطور کلی اگر بخواهیم به تعریف فلسفه در جهان اروپا بپردازیم می توان گفت :

" انچه نه علم بود یعنی در هیچ علم خاصی گنجیده نمی شد و در عین حال یک نظریه درباره ی جهان یا انسان یا اجتماع بود . "

 

 

فلاسفه ی اسلامی

فلاسفه ی اسلامی به دو دسته تقسیم می شوند :

1- اشراقیون (شیخ شها ب الدین سهروردی ) :

این گروه پیرو افلاطون هستند و اشراق به معنی تابش نور است .

2- مشائین یا استدلا لیون (شیخ الرئیس ابو علی سینا ) :

این گروه پیرو ارسطو می باشند و مشائ به معنی بسیار راه رونده است و وجه تسمیه ی ان چنین می باشد که ارسطو عادت داشته است که در حال قدم زدن و راه رفتن افاضه می کرده است . از جمله پیروان این مکتب می توان به فارابی وخواجه نصیرالدین طوسی و  میر داماد  اشاره کرد .

تفاوت نظر مشائین و اشراقیون در این است که در روش اشراقی برای تحقیق در مسایل فلسفی تنها استدلال وتفکرات عقلی کافی نیست و سلوک قلبی و ریاضت نفسی و مکاشفه و اشراق نیز برای کشف حقایق لازم است در حالیکه مشائین تنها تکیه بر استدلال دارند .

 

سئوال :

ایا مسائلی  که از زمان شیخ اشراق(سهروردی) به بعد به عنوان مسا یل مورد اختلا ف اشراقیون و مشا ئین شناخته می شود همان مسا یل مورد اختلاف استاد (افلاطون) وشاگرد (ارسطو) است و یا این مسا یل بعدها ابتکار شده است و روح ایندو از انها بی خبر است؟

جواب :   

از انجایی که اختلاف نظر های افلاطون و ارسطو در کتاب " الجمع بین رائی الحکیمین " نوشته ی فارابی امده است حاصل می شود که اختلاف  نظرهای مشائین و اشراقیون به استثنا یکی دو مساله در فلسفه ی اسلامی مطرح است و نتیجه می گیریم که سهروردی کلمه ی " اشراق" را بر سر زبانها

انداخت و افلاطون و فیثاغورس را برای مقبولیت و محبوبیت بیشتر اشراقی خوانده است .

 

دلایل اشراقیون برای اینکه افلاطون اشراقی  بوده است :

1-  عشق افلاطونی :

افلاطون عقیده داشت که روح پیش از امدن به دنیا، زیبایی مطلق را دیده است و چون در این دنیا زیبایی ظاهری را می بیند به یاد زیبایی مطلق می افتد و غم هجران به او دست می دهد. عشق جسمانی، مجازی است و عشق حقیقی چیز دیگر است و مایه ی ادراک اشراقی دریافت زندگی جاوید می گردد .

 

رد دلیل اشراقیون در مورد عشق افلاطو نی از نظر مطهری :

عشق افلاطونی عشق زیبا ئیهاست که به عقیده ی افلاطون ریشه ای الهی دارد و ربطی به تهذیب نفس و سیر وسلوک عرفانی و دریافت زندگی جاوید  ندارد .

 

2-  نظر برتراند راسل :

برتراند راسل در جلد اول تاریخ فلسفه اش مکرر از امیختگی تعقل واشراق در فلسفه ی افلاطو نی یاد می کند ولی هیچ مدرکی ارائه نمی دهد .

 

انواع روش های فکری اسلا می :

1- روش استدلالی مشا ئی :

که مختصری به ان پرداخته شد .

2- روش اشراقی :

برای توضیح بیشتر در مورد این روش به کتاب حکمه الاشراق شیخ سهروردی مراجعه شود .

3- روش سلوکی عرفانی :

در این روش هدف تنها کشف حقیقت نیست ، بلکه رسیدن و وصول به حقیقت و حق است البته بوسیله ی تصفیه ی نفس وعرفاهیچ اعتقادی به استدلالات ندارند. از عرفای معروف می توان به بایزید بسطامی ، حلاج ابن منصور ، شبلی ، جنید بغدادی  ،ابو سعید ابوالخیر و خوا جه عبدالله انصاری اشاره کرد .

4- روش استدلالی کلامی :

متکلمین مانند مشا ئین تکیه اشان بر استدلالات عقلی است ولی متکلم بر خلاف فیلسوف ، خود را " متعهد " می داند ؛ متعهد به دفاع از اسلام .

بحث فیلسوفانه یک بحث ازاد است یعنی هد ف فیلسوف از قبل مشخص نیست در حالیکه هدف متکلم از همان ابتدا معین است .

روش کلامی خود به سه دسته تقسیم می شود که هر دسته پیروان مخصوص خود را دارد :

الف – روش کلامی معتزلی  ( زمخشری )

ب – روش کلامی اشعری  (اشعری )

ج – روش کلامی شیعی  (هشام ابن حکم ، شیخ مفید ، خواجه نصیر طوسی )

 

نقطه ای که چهار روش فکری فوق با یکدیگر تلاقی می کنند توسط صدر المتالهین شیرازی به عنوان " حکمت متعالیه " پایه گذاری شد .

اساس فلسفه ی ملا صدرا با توجه به کتاب " اسفار اربعه " بر چهار مبحث تکیه دارد :

1- مسایلی که پایه و مقدمه ی توحیدند ؛

2- مباحث توحید و خدا شناسی و صفات الهی ؛

3- مباحث افعال باری و عوالم کلی وجود ؛

4- مباحث نفس و معاد .

که بر گرفته شده از اعتقاد عرفا بر این مطلب است که سالک با به کار بستن روش عارفانه چهار سفر انجام می دهد :

1- سیر من الخلق الی الحق :

سالک از طبیعت و ماورا الطبیعت عبور می کند و به ذات حق واصل می شود .

2- سیر بالحق فی الحق :

سالک در کمالات و اسما و صفات حق سیر می کند .

3- سیر من الحق الی الخلق بالحق :

سالک به میان مردم بازمی گردد وذات حق را با همه چیز و در همه چیز می بیند.

4- سیر فی الخلق بالحق :

سالک به ارشاد و هدایت مردم به حق می پردازد .

 

 

نظريات اساسی افلاطون

1 – نظریه ی مثل :

افلاطون عقیده داشت که انچه در این جهان مشاهده می شود اصل و حقیقتشان در جهان دیگر وجود دارد ، مثلا انسان هایی که در این جهان زندکی می کنند همه دارای یک اصل و حقیقت ( مثل ) در جهان دیگر هستند و انسان اصیل و حقیقی ، انسان ان جهانی است .

از جمله طرفداران این نظریه می توان به سهروردی ، میر داماد و ملا صدرا

اشاره کرد .

2 – نظریه ی روح ادمی :

افلاطون معتقد بود که روح ها قبل از خلق شدن بدن ها افریده شده بودند و سپس روح به بدن تعلق پیدا کرد .

3 – نظریه ی علم :

نظریه ی سوم افلاطون که نتیجه گیری از دو نظریه ی فوق است و این مطلب را بیان می کند که علم تذکر و یاد اوری است و نه یاد گیری واقعی ، یعنی هر چیزی که ما در این جهان می امو زیم و می پنداریم که برای اولین بار اموخته ایم ، در حقیقت یاداوری ان چیز هائیست که قبلا در عالم مثل توسط روح ها ادراک شده بودند .( چون روح ها عالم مثل را مشاهده کرده اند و دانا به حقایق هستند ولی پس از تعلق روح به بدن ان ها را فراموش کرده ایم . )

 

رد نظریات افلاطون توسط ارسطو :

ارسطو وجود مثالی و مجرد و ملکوتی را منکر می شود و انرا صرفا امری ذهنی می داند .همچنین ارسطو معتقد بود که روح پس از خلق بدن یعنی مقارن با تمام و کمال یافتن افرینش تن ، خلق می شود .

در مورد نظریه ی سوم افلاطون ،ارسطو  نیز چنین بیان می کند که بدن به هیچ وجه مانع  و حجابی برای روح نیست و ابزار روح است برای کسب معلومات جدید و همچنین روح در عالم دیگری نبوده است تا معلوماتی بدست اورد .

 

سئوا ل :

فعلا بحث در مورد نظریات افلاطون  واختلاف عقایدش با ارسطو را با یک سئوال به پایان میبرم :

با توجه به نظریات افلاطون علت لذت بردن من ازدیدن یک نقاشی و یا شنیدن صدای سنتور این است که نقاشی و سنتور با داشتن زیبایی ظاهری من را به یاد زیبایی مطلقی می اندازد که  روحم درعالم مثل چشیده است .

 پس چرا با حل یک مساله ی فلسفی و یا ریاضی و... به یاد علم حقیقی که در عالم مثل فرا گرفته ایم ، نمی افتیم  ؟ اگر در این مورد تن، حجاب و مانع است پس چطور در مورد زیبایی این مطلب صادق نیست  ؟

 

 

قسمت اول هستی شناسی

مسایل فلسفی بر محور " موجود " یا " هستی " دور می زند که اینگونه مسایل را  به سه د سته می توان طبقه بندی کرد (ابتدا تقسیمات را فهرست وار بیان میکنم و سپس بطور مفصل به هر کدام پرداخته می شود ) :

الف – تقسیمات هستی :

1 – تقسیم هستی به عینی و ذهنی  ؛

2 – تقسیم هستی به واجب وممکن ؛

3 – تقسیم هستی به حادث و قدیم ؛

4 – تقسیم هستی به ثابت و متغیر ؛

5 – تقسیم هستی به واحد و کثیر .

 

ب – قوانین حاکم بر هستی :

1 – نظام علت و معلول ؛

2 – سنخیت علت و معلول .

 

ج – انواع عوالم هستی :

1 – عالم طبیعت یا ناسوت :

عالم ماده ، حرکت و زمان می باشد یا همان عالم دنیا و محسوسات .

2 – عالم مثال یا ملکوت :

برتر از عالم طبیعت است و دارای بعد و صور است بجز حرکت و زمان و تغییر .

3 – عالم عقول یا جبروت :

عالم معنی است که ازعالم ملکوت برتراست و از صور وابعاد مبراست .

4 – عالم الوهیت یا لاهوت یا عالم احد یت :

که این عالم از سه عالم فوق برتر است و هیچگونه محدودیتی در ان نیست .

 

وجود و ماهیت :

درمورد اشیا همواره دو معنی صادق است، یکی" هستی " و دیگری "چیستی .

کلمه ی ماهیت که یک کلمه ی عربی است و مخفف کلمه ی  ماهویت به معنی چیستی می باشد . بسیاری از چیزها هستی روشن و واضحی دارند در حالیکه چیستی انها نا معلوم است مثل حیات و بسیاری از چیز ها در حالیکه مشخص نیست در طبیعت عینی وجود خارجی دارند یا خیر ، دارای چیستی واضحی هستند مثل دایره .میرداماد مدافع نظریه ی " اصالت ماهيت" بود در حالیکه شاگردش

صدرالمتالهین" اصالت وجود" را به اثبات رسانید .امروزه از فلسفه ی اصالت وجود بنام "اگزیستانسیالیسم " نام برده می شود.

عینی و ذهنی :

یکی از تقسیمات دیگر هستی یک شی ، عینی یا ذهنی بودن ان است . هستی عینی  یعنی هستی خارجی که مستقل از ذهن انسان است یعنی ذهن انسان خواه انرا تصور کند و یا خواه انرا تصور نکند انها وجود دارند .

وجودی که اشیا در اذهان انسانها پیدا می کنند وجود ذهنی می گو یند .

 

حقیقت و خطا :

ادراکات و احساسات و تصورات ما درباره ی عالم خارج چه اندازه " واقع نما " است ؟ ( ارزش واقع نمایی ادراکات ما چقدر است ؟ )

ایا انچه بوسیله ی حواس یا عقل در باره ی اشیا ادراک می کنیم با واقعیت مطابقت دارد یا خیر ؟

ان دسته از ادراکاتی که با واقعیت مطابق است "حقیقت" خوانده می شود و انچه که مطابق نیست" خطا" نامیده می شود . چون حواس پنجگانه ی ما ممکن الخطا هستند . 

اکنون به نظرات مختلفی از فیلسوفان در مورد نظریه ی حقیقت و خطا می پردازیم :

1 – نظر سوفیست های یو نانی :

سوفیست ها ی یونان تفاوت حقیقت و خطا را منکر شدند و اعتقاد داشتند که هر کس هر گونه احساس کند و بیند یشد برای او، همان،  حقیقت است و مقیاس همه چیز را انسان می دانستند و بطور کلی واقعیت را انکار می کردند . (پس می توان گفت از نظر سوفیست ها حقیقت امریست نسبی )

 

2 –  نظر سقراط و افلاطون و ارسطو :

اعتقاد این سه فیلسوف بر خلاف سوفیست ها بود و از انجایی که سقراط با سوفیست ها معا صر بود بر ضد انها قیام کرد .

 

3 – نظر گروه شکا کان :

این گروه بعد از ارسطو پدیدار شدند و معتقد بودند که انسان در ادراک اشیا تحت تاثیر حالات درونی و شرایط خاص بیرونی ، هر چیز را یک جور می بیند و ممکن است یک چیز از نظر یک انسان زشت و از نظر دیگری زیبا بنماید . این گروه واقعیت را از اصل منکر نشدند ولی مطابقت ادراکات بشر با واقعیت را منکر شدند .

 

4 – نظر برکلی :

این فیلسوف معروف بکلی منکر واقعیت خارجی شده است .

 

توجه :

هنوز هم در مورد تعریف" حقیقت" ابهامات زیادی وجود دارد و سبب اختلاف نظر بین فیلسوفان شده است.

 

قسمت دوم هستی شناسی

حاد ث و قد یم :

حادث در عرف به معنی" نو" و قدیم به معنای " کهنه " است . اما مقصود فلاسفه از حادث و نو بودن یک چیز ان است که ان چیز پیش از انکه بود شده باشد (بوجود امده باشد ) نابود بوده است ، یعنی از اول نبوده است و بعدا بود شده است .

همچنین مقصود فلاسفه از قدیم و کهنه بودن این است که ان چیز همیشه بوده است و هیچگاه نبوده است که نبوده .(یعنی هیچ زمانی اتفاق نیفتاده است که وجود نداشته باشد .)

به عبارت دیگر حادث ان چیزیست که نیستی اش بر هستی اش تقد م داشته باشد وقدیم ان است که نیستی مقدم بر هستی برای او فرض نمی شود .

 

سئوا ل :

ایا هر چیزی که  درعالم وجود دارد حادث است و هیچ چیز قدیم نیست ویا بر عکس همه چیز قدیم است ؟

جواب :

الف – دید گاه متکلمین :

این دسته معتقد ند که فقط خداوند قدیم است و هر چه غیر از خدا که به عنوان جهان یا ماسوی نامیده می شود همه حاد ث اند. دلیل داشتن اینگونه عقیده ای را متکلمین بدین صورت بیان می کنند که : اگر چیزی حادث نباشد وقدیم باشد یعنی همیشه بوده است پس ان چیز به هیچ وجه به خالق و علت نیاز ندارد و در این صورت واجب الوجود بالذات به شمار می رود  .

 

 

 

ب – دیدگاه فلاسفه ی اسلامی :

فلاسفه ی اسلامی  معتقد ند که حدوث از مختصات عالم طبیعت است و عوالم ما فوق طبیعت ، مجرد و قدیم اند .این گروه علت داشتن چنین نظری را اینگونه بیان می کنند که :

1 –  رد دیدگاه متکلمین توسط فلاسفه ی اسلامی :

فلاسفه پاسخ محکمی به متکلمین داده اند و گفته اند که همه ی اشتباه متکلمین در یک مطلب است وان، این است که انها پنداشته اند چیزی که وجود ازلی ، دائم ومستمر داشته باشد( قدیم باشد) حتما بی نیازازعلت است در حالیکه چنین نیست .نیاز مندی و بی نیازی یک چیز نسبت به علت ، به ذات شی مربوط است و ربطی به حدوث وقدم او ندارد . این دسته برای اثبات ادعای خود از یک تمثیل استفاده کرده اند که : در حالیکه شعاع نور خورشید از خورشید است و وجودش به وجود خورشید وابسته است  ازلا و ابدا با خورشید بوده و خواهد بود .

 

2 –  صفات خداوند :

همچنین فلاسفه ی اسلامی برای تصد یق گفته ی خود از صفات پروردگار استفاده کرده اند و اذعان داشته اند که از انجایی که خداوند قدیم الاحسان است

و فیاض علی الا طلاق است  پس امکا ن ندارد که فیض و احسان او را محدود و منقطع کنیم .( یعنی با مقدمه قرار دادن وجود وصفات خدا به قدم عالم رسیدند .)

 

قسمت سوم هستی شناسی

متغیر و ثابت ( دگرگونی و یکنواختی ):

بحث را با طرح دو سئوال اغاز می کنیم :

1 – ایا دگرگونیهای جهان ، ظاهری است و مربوط به شکل و صورت است و یا عمیق و اساسی می باشد ؟

2 – همچنین ایا این تغییرات دفعی و انی است و یا تدریجی و زمانی ؟

نظرات گوناگونی در مورد تغییر و ثبات است که به انها می پردازیم :

1 – نظر ذیمقراطیس (دموکریتوس یا دموکریت ) :

وی پدر نظریه اتم شناخته می شود و مدعی بود که تغییرات و تحولات ، همه سطحی است . زیرا اساس هستی طبیعت ، ذرات اتمی است و ان ذرات همواره در یک حالند و تغییر ناپذ یرند . و در ماهیت و حقیقت انها تغییری رخ نمی دهد . این فلسفه" فلسفه ی مکانیکی" خوانده می شود .

2 – دیدگاه هرقلیطوس ( هراکلیتوس ،هراکلیت ) :

وی برعکس گفته ی هراکلیتوس ، مدعی بود که هیچ چیزی در دو لحظه به یک حال نیست و شعارش این بود که " نمی توان دو بار در یک رود خانه پای نهاد" زیرا در لحظه ی دوم نه فرد همان فرد است و نه رودخانه ان رود خانه است .

3 – نظر ارسطو :

در فلسفه ی ارسطو همه ی اجزای طبیعت تغییر می پذیرند و تغییرات تدریجی " حرکت " و تغییرات دفعی و انی " کون و فساد" نامیده می شود .( به وجود امدن دفعی را کون و فانی شدن دفعی را فساد می گویند .) واز انجایی که از نظر ارسطو ئیان تغییرات اساسی جهان و بخصوص در جوهرها ، همه دفعی است این جهان را" جهان کون و فساد" می خواند ند .

 

انواع تغییراز نظرارسطوئیان  :

الف – تغییر نسبی :

اگر تغییرات دفعی باشد  یعنی صرفا تغییر در یک لحظه صورت گیرد در اینصورت در غیر ان لحظه ثبات بر قرار است . از نظر ارسطوئیان چون عمده، در طبیعت جوهرها هستند و از انجایی که جوهرها تغییراتشان دفعی است ، جهان ثبات نسبی و تغییر نسبی دارد و ثبات بیش از تغییر بر جهان حاکم است .

ب – تغییر مطلق :

اگر دگرگونیها بصورت حرکت باشد به ان تغییر مطلق می گوییم .

 4 – دیدگاه صدرالمتالهین :

ملا صدرا به اثبات حرکت جوهری پرداخت و مدعی بود که جواهر عالم در حال حرکت دائمی و مستمر می با شند و یک لحظه ثبات و همسانی ندارند .

از نظر وی انچه هست یا تغییر مطلق است ( طبیعت ) ویا ثبات مطلق ( ماورا الطبیعه )  .

ثبات طبیعت ثبات نظم است نه ثبات وجود وهستی یعنی بر جهان ، نظام مسلم و لا یتغیری حاکم است ولی محتوای نظام که در داخل نظام قرار گرفته اند متغیر می باشند .

 

علت و معلول :

نکات مربوط به علیت را طبقه بندی کرده ام :

1 – رابطه ی علت و معلول این است که علت وجود دهنده ی معلول است و انچه معلول از علت دریافت می کند تمام هستی خو یش است .

2 – فرضیه ی مقابل نظریه ی علیت این است که فرض شود پدیده ای بدون علت پدید اید و نام ان " صدفه " یا اتفاق است .

3 – میان هر علت با معلول خودش سنخیت و مناسبت خاصی حکمفرماست که میان یک علت ومعلول دیگر نیست . و یا به عبارت دیکر یک علت نمی تواند هر گونه معلولی را بوجود اورد .

 

وجوب وامکان و امتناع :

این سه موضوع را که به نام " مواد ثلاثه " معروف است از دو دیدگاه بررسی می کنیم :

الف – دیدگاه منطقیین :

از نظر این گروه اگر محمولی را به موضوعی  نسبت دهیم ، یکی از کیفیتهای سه گانه ی زیر را خواهد داشت :

1 – رابطه ی ضروری :

یعنی این رابطه حتمی و اجتناب نا پذیر و غیر قابل تخلف است و یا به عبارت دیگر عقل ابا دارد که خلاف انرا قبول کند .

2 – رابطه ی امتناعی :

یعنی محمول ، محال است عارض موضوع گردد و عقل از قبول ان ابا دارد .

3 – رابطه ی امکانی :

 اگر رابطه بگونه ای باشد که امکان مثبت ومنفی بودن ان باشد یعنی هم قابل اثبات باشد وهم قابل نفی .

 

ب – دیدگاه فلاسفه :

فلاسفه معتقدند که اگر" معنی و مفهوم" را موضوع قرار دهیم و" وجود" را به عنوان محمول به ان نسبت دهیم سه حالت اتفاق می افتد :

1 – واجب الوجود :

رابطه ی وجود با ان معنی ومفهوم وجوبی است یعنی ضرورتا و وجوبا ان چیز وجود دارد .

2 – ممتنع الوجود :

اگر رابطه ی وجود با مفهوم منفی و امتناعی باشد یعنی محال باشد که موجود شود و بلکه ضرورتا و وجوبا نباید باشد .

3 – ممکن الوجود :

اگر رابطه امکانی باشد ، یعنی ان مفهوم ، ذاتی است که نه از وجود ابا دارد و نه از عد م .

 

مبحث هستی شناسی را با طرح یک سئوال به پایان می برم :

سئوال :

ایا خلقت هر انسانی که خداوند به ان وجود بخشیده است ، واجب بوده است ؟ ایا انسان واجب الوجود بوده است ؟(ایاهر انسانی که در این دنیا است وجودش لازم بوده است ؟)

بطوریکه در صورت منفی بودن جواب ،  می توان نتیجه گرفت که خداوند اراده به فعلیت عملی کرده است که در صورت عد م ان هیچ خللی در نظام افرینش وارد نمی شد و این با حکمت پروردگار در تناقض است !

جواب :

برای پاسخ دادن به این پرسش باید به این موضوع پرداخت که هر  ممکن الوجود بالذات، به واسطه ی علتش واجب الوجود بالغیر می شود ، یعنی هر ممکن الوجود اگر مجموع علل و شرایطش موجود شود حتما موجود می شود و واجب الوجود بالغیر می گردد و فلاسفه بر این نکته معتقدند که« هر چیزی تا وجودش به مرحله ی وجوب وضرورت نرسد موجود نمی گردد. »

 

کتاب اثبات وجود خدا

" اثبات وجود خدا " نام کتابی است  که توسط  جان کلوور مونسما گرداوری و تدوین شده است  . وی  کشیش کلیسا  بود و به مطالعه در موضوعات دینی و فلسفی پرداخت .

این کتاب توسط اقایان  احمد ارام ، مهدی امین ، علی اکبر مجتهدی ، علی اکبر صبا و عبدالعلی کارنگ به فارسی برگردانده شده است .

در این کتاب با مجموعه مقالات علمی ، دینی ومذهبی  از اساتید دانشگاههای

معتبر جهان و شخصیتهای برجسته ی علمی و فلسفی روبرو هستیم .

 حدود دو سال پیش بود که به دنبال کتابی برای اثبات وجود خدا از طریق استدلالات عقلی  بودم که این کتاب به من پیشنهاد شد.

 اما بر خلاف نظر من اکثر مطالب کتاب به اثبات وجود خدا از طریق برهان نظم و نظام حاکم بر جهان و انچه در ان وجود دارد ، پرداخته بود .

به نظر من ، با خواندن این کتاب ،ا حتمال مسجل شدن وجود خدا ، برای فردی که منکر خداست ، بسیار پایین است .

ولی قسمتهایی را که نسبت به دیگر مطالب کتاب جالبتر و خواندنی تر بود را جدا کردم که در زیر امده است :

1 –  د کتر عبدالمجید سرحان ( متخصص علوم تربیتی دانشگاه مصر ) :

وی در مقاله اش برای اثبات وجود خدا و غیر تصادفی بودن خلقت جهان از یک مثال در مبحث احتمال ریاضیات کمک گرفته است و ان اینست که :

اگر ما کیسه ی بزرگی داشته باشیم که  پراز مهرهایی باشد که بر روی انها حروف الفبا نوشته شده ، احتمال وقوع حرف "الف" پیش ازحرف" میم" و تشکیل کلمه ی "ا م" بسیار زیاد است ، اما احتمال اینکه این حروف بطور تصادفی طوری پیش هم قرار بگیرند که" قصید ه ی درازی" را تشکیل دهند ، بسیار ضعیف است .( تقریبا محال است )

پس با این وجود ایا ممکن است که جهان ، با این همه نظم و نظامش، به طور تصادفی تشکیل شده باشد و هیچگونه علت وخالقی در کار نباشد ؟!

 

رد نظریه ی فوق :

البته به نظر من دلایلی برای رد نظریه ی فوق وجود دارد ، از جمله :

الف – اولا اینکه در ریاضیات برای رد نظریه ی فوق ، احتمال اینکه قصیده ی درازی از حروف الفبای نوشته شده بر روی مهره ها تشکیل شود، صفرنخواهد

شد .

ب – دوما اینکه امکان دارد این جهان در ابتدا بدون هیچگونه نظم خاصی و بطور تصادفی بوجود امده باشد و بر اساس اصل تنازع برای بقا ، اجزای تشکیل دهنده ی جهان ، بدلیل غالب بودن قوی بر ضعیف با گذشت زمان یک روندی را طی کرده باشند که منجر به ایجاد نظم و نظام در جهان شده باشد و نتیجه ی ان نظام فعلی حاکم بر جهان است که از ان به عنوان نظام احسن نامبرده می شود .

 

2 -  برتراند راسل و کارل هایم :

در مقاله ای از این کتاب به نقل از برتراند راسل در مورد عقاید مادیون امده است که :

بشر مولود عواملی است که در ایجاد انها تدبیری بکار نرفته و غایتی در نظر گرفته نشده است .

اصل بشر ، نمو او و عواطف او چیزی جز مظهر تلفیق تصادفی اتمهای مختلف نیست . هیچ کس هر قدر هم شجاع باشد بر مرگ چیره نخواهد شد و پس از مرگ باقی نخواهد ماند . تمام نتایج و تجلیات هوش انسانی محکومند که با خاموش شدن منظومه ی شمسی از بین بروند و بنای بزرگی که انسان بوجود اورده، هنگام خراب شدن جهان مدفون خواهد شد .

همچنین بر خلاف نظر راسل در مقاله ای دیگر از کارل هایم امده است که :

شگفتیهای عالم طبیعت نه تنها اجازه ی تصور تاثیر خالق حکیم را می دهد بلکه وجود او را ایجاب می کند . راه رسیدن به خدا از طریق طبیعت بسیار هموار و ساده است .

توجه :

از دو مقاله ای که از راسل و هایم در این کتاب امده است می توان استنتاج کرد که عده ای بوسیله ی طبیعت به خدا رسیده اند و بعضی دیگر به انکار وجود خدا پرداخته اند و همچنین می توان بیان کرد که طبیعت و نظام حاکم بر ان  موضوع قانع کننده ای برای اثبات وجود خدا نیست . 

 

پرفسوری به شهرت خودش

در المان سال 2005 یاد انیشتاین بسیار گرامی داشته خواهد شد . و این از دو جهت است :  یکی ، پنجاهمین سالروز فوت این فیزیکدان نابغه  ودیگری ، یکصدمین سالگرد ارائه ی نظریه ی نسبیت اینشتین . به همین مناسبت سیاستمداران مسئول ، سال 2005 میلادی را رسما سال اینشتین نامیدند .

نامگذاری  سال 2005 به نام سال جهانی اینشتین  انگیزه ای شد تا  برای آشنایی بیشتر با این شخصیت، به معرفی اجمالی  نظریات وی بپردازم .

« وضعیت ما در جهان براستی شگفت است . هر یک از ما برای دیداری کوتاه می اید ، بی انکه بداند چرا ، با این همه گویی مقصدی در کار است. »

این گفته ی البرت اینشتاین است .

اینشتاین همواره تاکید می کرد که وی در اکثر ناکامیها گفته ی شوپنهاور که :   (انسان  قطعا هر چه اراده کند ، انجام می دهد ، اما نمی تواند اراده اش را تعیین کند .) را سر لوحه ی خود قرار می داده است و تاکید داشته است :

هر بار نامرادیهای زندگی سد راهم می شدند و کامم را تلخ می کردند ، این گفته (گفته ی شوپنهاور ) مایه ی تسلای خا  طرم می شد .

با توجه به گفته های وی از او بر می اید که فردی منزوی بوده و تقریبا از معاشرت مستقیم با زنان و مردان حذر می کرده است و اذعان داشته که :

من اسبی تک یراقم برای همراهی اسبی دیگر یا کار گروهی ساخته نشده ام . هیچ وقت با تمام وجود به کشور یا دولت ، حلقه ی دوستان یا حتی به خانواده ام تعلق نداشته ام و میل به اینکه هر چه بیشتر از دیگران کناره گیرم و در خود فرو روم با گذشت سالیان فزونی می گردد . 

البرت اینشتاین دلیل خود از رفتارش را اینگونه بیان می کند :

چنین انزوایی گاه تلخ است ، اما من از بابت محروم ماندن از تفاهم و همدلی دیگر انسانها تاسف نمی خورم . شک نیست که از این طریق چیزی را از دست می دهم ، اما جبران این زیان در این است که از این راه از چنگ سنتها ، عقاید و غرض ورزی دیگران آزاد می شوم . اینها شالوده های لغزانی هستند و من سر ان ندارم آرامش خاطرم را بر انها استوار کنم .

همچنین اینشتاین ،همانند متفکر بزرگ امریکایی، فرانکلین بر این باور بود که:  " هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود ندارد" و اعتقاد داشته است که :

من نه تنها صلح طلبم بلکه صلح طلبی مبارزه جویم که برای برقراری صلح با تمام وجود میجنگد . هیچ چیز قادر به از میان برداشتن جنگ نیست ، مگر انکه انسانها خود از رفتن به جبهه ها سر باز زنند .

هر جنگ حلقه ایست که به زنجیر بدبختی بشر افزوده می شود و مانع رشد انسان می گردد . از این رو سرپیچی عده ای هر چند کم از شرکت در جنگ ،

می تواندنمایشگر اعتراض عمومی علیه ان باشد . 

 

 

   فيثاغورس(pythagoras)

تصميم گرفتم برای مدتی به معرفی اجمالی وبررسی نظريات فيلسوفان و مکاتب قبل و بعد از ميلاد بپردازم.از فيلسوف و رياضيدان بزرگ، فيثاغورس شروع ميکنيم.

 در قرن ششم قبل از میلاد تولد یافت و دانشمندی بوده که  افکار اجتماعی ،  فلسفی و  عرفانی داشته است . همچنین علاوه بر اینکه موسیقی دان و مخترع بعضی از الحان  بوده ، نظریاتی در مورد سیاست نیز داشته است .

فیثاغورس افکارش بیشتر جنبه ی عرفانی  و بلکه دینی و مذهبی دارد و در زمان خودش مثل یک پیامبر پیروانی داشته است . حتی این احتمال می رود که او پیغمبر بوده است چرا که کرامات و معجزاتی به او نسبت داده اند .

از آنجایی که می گویند فیثاغورس به مشرق زمین آمده و بیست سال در مصر بوده و حتی به ایران هم آمده است ، پس احتمال این می رود که افکار عرفانی خودش را از مشرق زمین گرفته و بعد به سرزمین خود برگشته باشد .

برخی از نظریات فیثاغورس :

1 – ترکیب عالم ازالحان :

وی عقیده داشت که عالم از الحان ترکیب شده است . با توجه به نظریات جدید از الحان می توان به سلسله ی امواج تعبیر کرد . حال می توانیم این امواج را صوت یا صدا در نظر بگیریم و بگوییم عالم از این امواج تشکیل شده و هر موجی هم ایجاد صدا می کند، اما سامعه ی ما بعضی از این امواج را میگیرد و میشنود که به این دسته از امواج صوت گویند و بعضی دیگر از این امواج را سا معه ی ما نمی شنود ،البته طبیعت این دسته از امواج نیز صوتی است ولی ما درک نمی کنیم . 

2 – فلسفه ی عبادت  :

 فیثاغورس عقیده داشت عبادت در واقع تقلید عملی از اهنگهای موسیقی است و یا به عبارتی دیگر وی ازعبادت  به نوعی رقص معنوی تعبیر کرده است .(در بعضی از شهرهای هند همین الان هم از چنین برنامه هایی وجود دارد .)

3 – علت فنای عالم :

از او پرسیده شد: چرا می گویی عالم فانی می شود ؟

جواب داد : این عالم برای غایتی خلق شده و وقتی به هدفش رسید ، حرکتش متوقف می شود و این مساوی است با فنای عالم .

 

سو فسطائيان و سپتی سيسم

گروهی قبل از سقراط بودند که به واسطه ی انکه در همه ی علوم و فنون مهارت داشتند ، سوفسطائیان (دانشمند) خوانده می شدند وکلمه ی سوفسطائیان از  کلمه ی سوفیست تعریب شده است . این گروه عقیده داشتند که حق آن چیزیست که انسان آنرا حق بداند وباطل آن است که انسان انرا باطل بداند و حقیقت بطور کلی تابع شعور و ادراک انسان است و هر کسی از امور عالم هر چه ادراک کند درست و صحیح است و یا به عبارتی دیگر از نظر این گروه بر می آید که حق و حقیقت امریست نسبی .

 

شخصیت های برجسته ی سوفسطائیان : 

1 –  پروتاگوراس (Protagoras) :

مقیاس همه چیز انسان است هر کسی هر حکمی که می کند مطابق آن چیزیست که فهمیده پس ان حکم حق است ، چرا که حقیقت غیر از انچه انسان می فهمد چیزی نیست و چون اشخاص به طور مختلف ادراک می کنند پس میتوان نتیجه گرفت یک چیز هم راست است  و هم دروغ و یا به عبارت دیگر یک امرهمزمان می تواند هم خطا باشد وهم صواب .

این گفته ی یکی از معروفترین سوفیست ها بنام پروتاگوراس است .

2 -  گرگیاس (Gorgias) :

گرگیاس عقیده داشت که محال است چیزی موجود باشد و اگر هم بر فرض محال موجود باشد قابل شناختن نیست و اگر باز بر فرض محال شناخته شود قابل تعریف و توصیف برای غیر نیست .  که شباهت بسیاری با نظریات شکاکیون دارد .

موضع گیری سقراط ، افلاطون وارسطو با سوفسطائیان :

این سه فیلسوف پرآوازه ی یونانی به شدت به مبارزه با سوفسطائیان پرداختند و ثابت کردند که اشیا قطع نظر از ادراک ما واقعیت دارند و دارای کیفیت مخصوص می باشند  . به همین منظور ارسطو قواعد منطق را که برای درست فکر کردن و تمیز دادن خطا از صواب است جمع آوری و تدوین کرد .

سپتی سیسم یا پیرهونیسم (Scepticism) :

از جمله مکاتبی که به بحث ما مربوط است،  مکتب سپتی سیسم ( لاادریون ویا شکاکان) می باشد . این گروه راه سومی را انتخاب کردند : نه پیرو سوفسطائیان شدند که می گفتند واقعیتی خارج از ذهن انسان وجود ندارد و نه عقیده ی سقراطیون را پذیرفتند که مدعی بودند می توان به حقایق اشیا نایل شد ، بلکه شکاکان عقیده داشتند که انسان وسیله ای برای رسیدن به حقایق اشیا که قابل اطمینان باشد ندارد چرا که حس و عقل هر دو خطا می کنند .

  -  به نظر شما آیا اصلا شناخت ممکن است ؟

  -  آیا می شود جهان و انسان را شناخت ؟

  -  آیا به ابزار شناخت میتوان اعتماد کرد ؟

این سئوالات اولیه ای بود که برای لاادریون ایجاد شد .

 

شخصیتهای بر جسته ی مکتب سپتی سیسم :

1 – پیرهون (Pyrrho ) :

پیرهون که از چهره های معروف شکاکان است عقیده داشت :

شناختن امر ناممکنی است ، شک و نمی دانم سرنوشت محتوم بشر است و دلیلش این بود که : انسان اگر بخواهد بشناسد ، ابزار شناختش چیست ؟ دو ابزار بیشتر وجود ندارد یکی عقل و دیگری حس ، که هر دو جایزالخطا هستند .

2 – کارینا د س :

هنگام شکستن وغرق شدن کشتی ، انسان ممکن است جان خود را به قیمت جان ضعیفتر از خود نجات دهد و اگر چنین نکند احمق است .

این گفته ی کارینادس است . ویا در جایی دیگر دارد که :

اگر شما در حال فرار از دشمن فاتح ، اسب خود را از دست داده باشید اما ببینید هم قطار زخمیتان بر اسبی سوار است، چه خواهید کرد ؟ اگر صاحب عقل و منطق باشید او را از اسب به زیر می کشید و خود سوار می شوید .

دلیل سپتی سیسم ها از اینگونه نظرات را از این طریق می توان توجیه کرد که :

آنها عقیده داشتند که نمی توان راستی را بر دروغ ، امانت را بر خیانت و عدالت را بر ستم ترجیح داد ، چرا که از نظر این گروه حقیقتی مطلق وجود ندارد .

 

رد دلیل پیرهون :

آقای پیر هون ! وقتی که می گویی عقل و یا حس در فلان جا ( در زمان و مکان مشخص ) اشتباه کرده است و با جزم می گویی خطا کرده یعنی می دانی که اشتباه کرده است ، پس به حقیقت رسیده ای و انسان تا به یک حقیقت نرسیده باشد اشتباه بودن نقطه ی مقابل را نمی فهمد و این با مطلب شما که شناختن را امری ناممکن دانسته اید در تناقض است .

البته نمی توان جایزالخطا بودن عقل ویا حس را منکر شد ولی چون در بعضی موارد خطا می کنند، نمی توان بطور کلی اصل شناخت را نقض کرد .