شیعیان و خلیفه اول
ديدگاههاي اهل سنت درباره اجماع
تفتازاني در شرح مقاصد در بحث امامت ميگويد: «امام به حق بعد از رسول خدا(ص) نزد ما و معتزله و اكثر فرقهها ابوبكر است، ولي نزد شيعه عليّ است. دليل ما وجوهي است: وجه اوّل ـ كه عمده همين است ـ اجماع اهل حلّ و عقد بر خلافت اوست.»[1]
ابن تيميه ميگويد: «اگر عمر بن خطاب و گروهي كه با او بودند با ابوبكر بر سر خلافت بيعت كرده بودند ولي بقيه صحابه از بيعت با ابوبكر سرباز ميزدند، هرگز او امام مسلمين نميشد، او آن وقت امام مسلمانان شد كه جمهور صحابه با او بيعت كردند.»[2]
ادله اهل سنت
عالمان اهل سنت براي حجيت و اعتبار اجماع، در تعيين خليفه و موارد ديگر، چند دليل آوردهاند كه به برخي از آنها اشاره مينماييم:
الف) آيات
1ـ خداوند متعال ميفرمايد: (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا)؛[3] «و هر كس پس از روشن شدن راه حقّ بر او با رسول خدا به مخالفت برخيزد و راهي غير از راه اهل ايمان پيش گيرد وي را به همان طريق باطل و راه ضلالت كه برگزيده وا ميگذاريم و او را به جهنم در افكنيم كه آن امكان بر او منزلگاه بسيار بدي است.»
اهل سنت از اين آيه استفاده كردهاند كه: مخالفت با آنچه مؤمنين بر آن اجماع كردهاند حرام است و كسي كه اين چنين كند به جهنم وارد خواهد شد.[4]
در جواب استدلال به آيه فوق ميگوييم:
اوّلاً: تبعيت از غير مؤمنان، بيان ديگري از مخالفت با رسول(ص) است، و مراد از سبيل و راه مؤمنان همان اطاعت رسول(ص) است. و مقصود آيه اين است كه هر كس كه با رسول خدا مخالفت كند و از او پيروي نكند آنگونه كه مؤمنين متابعت كردند، جايگاهش در جهنم است.[5]
ثانياً: شرط در اين آيه شريفه از دو امرِ با هم تشكيل شده: يكي مخالفت رسول و ديگري مخالفت مؤمنين، حال اگر در مخالفت از مؤمنين مخالفت با رسول نباشد جزا كه ورود در جهنم است بر آن مترتب نميشود. همانگونه كه شيعه اماميه با مخالفت اكثريت در خلافت ابيبكر، كار حرامي را انجام نداده است، زيرا به دستور پيامبر(ص) نسبت به خلافت علي(ع)، عمل كرده است.
ثالثاً: مراد از غير سبيل مؤمنين ممكن است سبيل كافران يعني كفر باشد كه در اين صورت ربطي به اجماع مؤمنين ندارد همانگونه كه عضدي در شرح المختصر و تفتازاني در شرح الشرح ميگويند.
رابعاً: آيه دلالت ميكند بر وجوب متابعت مؤمنيني كه ايمانشان ثابت است، نه مطلق مسلمين، و اين چنين افراد در اقليّت قرار دارند.
خامساً: شيخ طوسي(ره) ميفرمايد: «الف و لام در «المؤمنين» روشن نيست كه براي استغراق و شمول باشد، بلكه احتمال دارد مراد برخي از مؤمنين باشند، كه با اين احتمال استدلال ناتمام است.»[6]
2ـ (وَ اتَّبِعْ سَبيلَ مَنْ أنابَ إلَيَّ)؛[7] «و دنبال كن راه كسي را كه به سوي من بازگشته است.»
كيفيت استدلال اين است كه: خداوند متعال واجب كرده متابعت از راه هر كسي كه به سوي خداوند بازگشته است كه همان مسلماناند.
ولي جواب از استدلال همانند جواب از استدلال به آيه قبل است. و توضيح اضافهاي كه ميتوان داد اين است: «انابه» در لغت به معناي رجوع است، و در عرف و اصطلاح، در توبه استعمال ميشود، و در حقيقت آيه اشاره بر اين دارد كه بايد از راه توبهكنندگان متابعت كرد، و به سوي خدا بازگشت.
3ـ استدلال به آيه: (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً)؛[8] «و اين چنين شما را امّت وسط قرار داديم.»
به اين بيان كه وسط به معناي عدل است، و اگر امّت بر خطا اتفاق كنند، بر عدل نخواهد بود در حالي كه مخالف اين آيه است. در جواب از استدلال به اين آيه ميگوييم:
اوّلاً: نميتوان آيه فوق را حمل بر تمام افراد امّت يا تمام صحابه نمود؛ زيرا ميدانيم كه عده زيادي از امت و برخي از صحابه از خطّ عدالت خارج شدند همانگونه كه قرآن در حقّ برخي از آنان به فاسق تعبير ميكند. و در نتيجه بايد آيه را بر افراد مخصوصي حمل نمود كه به طور قطع عدالتشان بلكه عصمتشان ثابت است كه همان اهل بيت(ع)اند، خصوصاً با در نظر گرفتن ذيل آيه كه ميفرمايد: (لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ) كه اين مجموعه از امّت شاهدان بر مردم در روز قيامتاند. و ميدانيم كه شاهدان بر كل امت بايد از علم غيب برخوردار باشند و اينان غير از اهل بيت معصومين، كه امامان بر اين امتند، كسان ديگر نيستند.
ثانياً: اتصاف اين امت به عدالت، اقتضاي عصمت آنان را ندارد تا اتفاق آنان به باطل محال باشد، چه بسا افرادي كه عادل بودند ولي به باطل رفتهاند، زيرا غالباً عادل كسي است كه عملاً گناه نميكند.
4ـ استدلال به قول خداوند متعال: (كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...)؛[9] «شما (مسلمانان حقيقي) نيكوترين امّتي هستيد كه بر آن قيام كردند كه مردم را به نيكوكاري وادار كنند و از كار بد بازدارند.»
كيفيت استدلال آن است كه: اتصاف امّت به خير بودن اقتضا دارد كه بر خطا و باطل اتفاق نكنند.
ولي در جواب از اين استدلال ميگوييم:
اوّلاً: آيه دلالت بر خير بودن نسبي بر پيروان اديان ديگر دارد؛ به اين معنا كه افراد اين امّت از افراد امتهاي ديگر من حيث المجموع بهترند و اين بدان معنا نيست كه همه افراد اين امّت خوبند.
ثانياً: خير بدون اين امت به لحاظ امر به معروف و نهي از منكر است؛ ولي كساني كه نه تنها امر به معروف و نهي از منكر نميكنند بلكه امر به منكر و نهي از معروف مينمايند، خير بودن در آيه شامل حال آنها نميشود.
ب) روايات
متكلمان در بحث امامت، فقيهان و اصوليها نيز در بحث حجيّت اجماع به حديث «لا تجتمع امّتي علي ضلالة»؛ امّت من بر گمراهي اجتماع نميكنند، بر حجيت و اعتبار اجتماع تمسك كردهاند و اين كه اجماع امّت بر اشتباه نميرود و اگر در يك امري امّت اتفاق كرد، آن امر بر حقّ است، پس خلاف ابوبكر نيز به جهت اجماع امت بر حقّ است.
لكن اين حديث و احاديث ديگر به اين مضمون از جنبههاي مختلف اشكالاتي دارد كه به يكايك آنها اشاره ميكنيم:
1ـ ضعف سند روايات
اين حديث با تمام طرق و سندهايش ضعيف است؛ زيرا:
الف ـ ابن ماجه در سنن خود نقل كرده با سندي كه در آن ابوخلف اعمي است، كه به تصريح هيثمي در مجمع الزوائد ضعيف است. و ذهبي در ميزان الاعتدال ميگويد: «يحيي بن معين او را تكذيب كرده است.» ابوحاتم ميگويد: «او منكر الحديث است و در حديث قوي نيست.»[10]
ب ـ ترمذي نيز با سند خود آن را نقل كرده، ولي در آن سند سليمان بن سفيان مدني است، كه نزد همه رجاليها ضعيف است.
ج ـ ابوداود نيز اين حديث را نقل كرده، ولي در سندش محمّد بن عوف طائي است كه ذهبي او را مجهول الحال ميداند.[11] و نيز خمخم بن زرعه وجود دارد كه ابوحاتم او را تضعيف كرده است.[12]
همچنين محمّد بن عوف به طريق و جاده نقل ميكند كه اكثر اهل سنت نقل حديث به نحو و جاده را قبول ندارند و تنها با قرائت از استاد را ميپذيرند.
و ديگر اين كه در سند آن شريح از ابومالك اشعري نقل ميكند كه او را درك نكرده است و از اين رو حديث از حيث سند مرسل و ـ در نتيجه ـ ضعيف است.
د ـ احمد بن حنبل نيز آن را در مسند خود با سندي آورده كه در آن ابن عباس حميري است و ذهبي نقل ميكند: او مجهول است.[13]
و نيز در سند آن بختري بن عبيد است كه ابوحاتم او را تضعيف نموده است. و ابو نعيم حافظ ميگويد: او از پدرش احاديث جعلي نقل ميكند. ابن عدي ميگويد: او از پدرش بيست حديث نقل كرده كه عموم آنها منكرند.[14]
ه ـ همچنين حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين آن را با هفت سند نقل كرده است كه همه آنها به معتمد بن سليمان باز ميگردند.
ولي در آخر، حاكم عبارتي را نقل ميكند كه از آن استفاده ميشود كه او را در صحت أسناد اين روايت ترديد داشته است.[15]
و اشكال ديگر اين كه در سند حديث سليمان بن سفيان مدني وجود دارد كه ابن معين ميگويد: او ثقه نيست. ابن المديني ميگويد: احاديث منكره روايت كرده است. و ابوحاتم ميگويد: او ضعيف الحديث است و از افراد مورد اطمينان احاديثِ منكر روايت ميكند. دولابي و نسائي ميگويند: ثقه نيست. و دار قطني او را ضعيف شمرده است...[16]
و ـ اين حديث را شيخ صدوق(ره) نيز در كتاب خصال[17] نقل كرده است، ولي اوّلاً: در سند آن مجهولهايي وجود دارد كه قابل اعتماد نيستند.
ثانياً: ممكن است كه استدلال امام(ع) به حديث «لا يجتمع امّتي علي ضلال»، از باب جدل، و ردّ بر خليفه طبق اعتقادات خود او باشد، زيرا آنان براي اجتماع امّت اعتبار خاصي قائلند.
و نيز اين حديث را ابن شعبه در كتاب تحف العقول[18] از رساله امام هادي(ع) نقل كرده است ولي: رساله امام هادي(ع) مرسل بوده و براي آن سندي نيست. و نيز اين حديث را طبرسي در احتجاج[19] و مجلسي در بحارالانوار[20] بدون سند نقل كردهاند.
2ـ مستلزم محال عادي است
از جمله اشكالاتي كه به اهل سنت در مسئله مدرك بودن اجماع بر خلافت و امامت است اين كه: اين فرض منّجر به استحاله عادي خواهد شد؛ زيرا مسئله خلافت و امامت از جمله مسائلي است كه مورد اختلاف شديد بين مردم حتّي مسلمانان بوده و هست و هر قوم و قبيلهاي امام و خليفه را از قوم خود پيشنهاد ميكند كه در نتيجه تزاحم و اختلاف خواهد شد و هيچگاه با ميل و رغبت امّت بر يك خليفه اتفاق نخواهند كرد. همانگونه كه بعد از پيامبر(ص) در امر خلافت چنين شد. آنان با نپذيرفتن خليفه به حقّ رسول خدا(ع) يعني اميرالمؤمنين(ع) و طرد او از خلافت، در ميان خود اختلاف نمودند، به حدّي كه به فتنهاي منّجر شد كه به تعبير عمر بن خطاب اگر لطف خدا نبود، امّت اسلامي نابود ميگشت. و تا آخر نيز اين اتفاق حاصل نشد، گرچه توانستند با زور، تهديد و تطميع، گروهي را با خود موافق كنند.
3ـ اجماع دليل مستقلي نيست
اصوليها به اين نكته اشاره كردهاند كه اجماع في حد نفسه و بما هو اجماع، اعتبار و حجّيتي ندارد و اگر اعتباري براي آن فرض شود در صورتي است كه كاشف از قول معصوم باشد و در حقيقت اعتبار به مكشوف (رأي معصوم) است نه كاشف (اتفاق كل). و از همين رو برخي از اصوليها اجماع را، با اين فرض، به سنت بازگردانده و براي آن جايگاه ويژهاي، غير از سنت، در ادله استنباط قائل نيستند.
به تعبير ديگر از آنجا كه زمين خالي از حجت و معصوم(ع) نيست، لذا اگر همه امت بر يك امري اتفاق كردند، امام معصوم و حجت خدا در روي زمين نيز در جمع اجماعكنندگان است و در حقيقت به جهت قول يا فعل و يا تقرير امام، اين مطلب صحيح است.
4ـ مخالف با آيات
اين كه اجماع في نفسه حجت است با برخي از آيات مخالفت دارد، زيرا قرآن كريم اكثريت مردم را بر باطل ميدانند و ـ خطاب به پيامبر(ص) ـ ميفرمايد: (وَ إنْ تُطِعْ أكْثَرَ مَنْ فى اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ)؛[21] «و اگر تو از بيشتر مردم روي زمين اطاعت كني تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد.» از طرف ديگر اقليّت را مورد مدح و ستايش قرار داده، نه از آن جهت كه در اقليت است، بلكه به جهت آن كه غالباً خوبها در اقليتند؛ و لذا خداوند متعال ميفرمايد: (وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ)؛[22] «و اندكي از بندگان من شكرگزارند.»
از اين دو آيه و آيات فراوان ديگر به خوبي استفاده ميشود كه كثرت هيچ وقت به تنهايي ميزان حقانيت نيست چه بسيار مواقعي كه اقليت بر حق بودهاند. پس ميزان حقانيت، متابعت از حقّ و حقيقت است، هرچند پيروان آن در اقليت باشند.
شيعهشناسي و پاسخ به شبهات؛ علي اصغر رضواني، ج 2، صص: 470ـ477
پینوشتها:
1 . شرح مقاصد، ج 5، ص 252. |