عقلگرایی اعتدالی
ب. انواع عقلگرايي کلامي
1. عقلگرايي حد اکثري يا افراطي ( strong rationalism) که معتقد است صدق و حقانيت باورهاى ديني را بايد به گونه اى بتوان اثبات کرد که همه عقلا قانع شوند. توماس آکوئيناس (1274 - 1224) و جان لاک (1632 - 1704) از جمله کسانى اند که داراى چنين اعتقادى بوده اند. از فيلسوفان دينى که امروز بر اين باور هستند، مى توان از ريچارد سويين برن (1934) نام برد.
2 . عقلگرايي انتقادي (critical rationalism): اين نوع عقلگرايي که حد فاصل ايمان گرايى و عقل گرايى حد اکثرى است براين باور است که؛ اعتقادات دينى را بايد مورد نقد و ارزيابى قرار داد. بر اساس اين رويکرد، بايد تمام تلاش خود را در شناخت برهانها و ادله اى که مؤيد نظامهاى دينى هستند به کار گيريم و آنگاه به داورى بپردازيم. در عقل گرايى انتقادى به جاى آن که بر اثبات قطعى اعتقادات دينى تاکيد شود بر نقش عقل در نقد اعتقادات دينى تاکيد ورزيده مى شود. مى توان گفت اين ديدگاه تا حد زيادى از مشرب کانت در باب عقل نظرى و نيز از تفکرات علم گرايانه پوپر تاثير پذيرفته است.(پترسون و ديگران، 1376، ص 86).
ديدگاه عقلگرايي انتقادي از دو نظر انتقادي است:
1. از جهت تأکيد بر نقش عقل درسنجش نقادانة اعتقادات ديني (به جاي اثبات قاطع آنها)
2. از جهت انتقاد از تلقي خوش بينانه از توانمنديهاي عقل.
اين گروه اثبات براي همگان را را که عقلگرايي حد اکثري خواستار آن بود، دست نا يافتني مي دانند و با تأکيد بر "اثبات وابسته به شخص" به گونه نسبي تن مي دهند. (پترسون و ديگران، 1376، ص86 - 88).
3. عقلگرايي اعتدالي ( moderate rationalism)
عقلگرايي معتدل رويکردي است که برخي پيشينه آنرا به زمان "کانت" و مخصوصاً بعد از انتشار کتاب «گفتار در روش» وي دانستهاند و "ويليام جيمز" را نيز با وي همداستان دانستهاند؛ (طاهري،1384، 314).ولي واقعيت اين است که پيشينه نظريه عقلگرايي معتدل را بايد در سالهاي بسيار دورتر جستجو نمود و شايد نتوان تاريخ دقيقي براي اين رويکرد تعيين کرد. به عنوان مثال با کمي کند و کاو در انديشه اصيل اسلامي نيز ميتوان به اين نظريه دست يافت و شواهد متعددي از آيات و روايات که مويد خردگرايي معتدل ميباشد را بهدست آورد. (يوسفيان و ديگران، 1382، ص 233).
در ديدگاه عقلگرايي معتدل ايمان گرايي مردود است. ايمان گرايي؛ يعني ديدگاهي که "نظامهاي اعتقادات ديني را موضوع ارزيابي و سنجش عقلاني نميداند.» و براي تأييد اعتقادات خود، به دليل و برهان متوسل نميشود و اصلاً كوشش براي استدلالي كردن دين را كوششي ناروا ميشمارد. در نظر آنان دين قلمرو عقل و كاوشهاي آن نيست، بلكه قلمرو ديگري است؛ مثلاً قلمرو عشق است يا قلمرو بازي ايمان است، يا قلمرو خطر كردن است يا چيزهايي از اين قبيل. در نظر برخي از آنان، اگر شخص مؤمن در پي آن باشد كه براي دين و ايمان خود قرينه و دليلي دست و پاكند، به منزله آن است كه عاشقي بخواهد عشق خود را به تأييد ديگران برساند و اگر آنها تأييد كردند كه وي عاشق است، آنگاه عشقيورزي كند، وگرنه دست از عشق خود بشويد. انديشه ارزيابي و سنجش عقلاني ايمان،خطايي فاحش و حاكي از فقدان ايمان راستين است. ايمان ديني همان پرواي نهايي انسان است،كه اگر بخواهيم آن را به تأييد ادله بيروني (بيرون از ايمان و دين) برسانيم، در واقع ايمان نداريم و به جاي پرستش خدا منطق و استدلال را پرستش کرده ايم.(پترسون و ديگران، ،1376ص 78). اين ديدگاه از نظر عقلگرايان اعتدالي به دلايل زير مردود است.
ج . دلايل عقلگرايان اعتدالي :
عقلگرايي اعتدالي در حقيقت از دو نوع دليل بنا شده است : يکي دلايل سلبي که عبارتند از نقد ايمان گرايي و عقلگرايي حد اکثري. و ديگري دلايل ايجابي که تحت عنوان ويژگيهاي کلي عقلگرايي اعتدالي از آن بحث خواهيم کرد.
1 . دلايل سلبي عقلگرايان اعتدالي :
1-1) نقد ايمان گرايي
1.1.1 . براستي کدام ايمان را بايد برگزيد؟کدام دين درست است؟ بر اساس رويکرد ايمان گرايي هيچ مبنايي براي انتخاب دين درست وجود ندارد؟ چرا که اگر بگويند با بررسي اديان مختلف آن را که درست است، انتخاب مي کنيم در حقيقت به عقلاني شدن ايمان تن در داده اند.
1.1.2 . ايمان گرايي بويژه در قرائت افراطي اش با روح حقيقت گرايي در تنافي است؛ چرا که سخن ايمان گرايان اين است که قبول دارم که برخي از باورهاي من با مسلمات در تنافي است ولي در عين حال من آن را قبول دارم. اين سخن در حقيقت بدين معناست که ايمان گرايان کاري به حقيقت ندارند، آنان مي خواهند باور خود را حفظ کنند حقيقت باشد يا باطل براي آنان اهميتي ندارد.
1.1.3 . اشکال ديگر ايمان گرايان اين است که آنان ايمان را التزام مي دانند. در حالي که روش معقول انسانها هم همين است که از طريق استدلال قناعت بخش، بيشتر التزام پيدا مي کنند.لازمه التزام اين نيست که نتوان آن را مستند به دليل کرد.
1.1.4 . شورمندانه بودن ايمان بخاطر ابهام آميز بودن آن نيست. و افزون براين، شورمندانه بودن هيچ منافاتي با عقلانيت ايمان ندارد، شورمندي ايمان به هزينه کردن آن است، شورمندانه ترين ايمان، آن است که از سر التزام به حقيقت باشد. نه براي کسب سود يا ترس از غضب ارباب.
2-1) نقد ديدگاه عقلگرايان حد اکثري
در ديدگاه عقلگرايي معتدل، علاوه بر نقش اساسي «قلب» در معرفت و تشخيص حق، نقش اساسي «عقل» و استدلالهاي عقلي در ارزيابي دعاوي ديني پذيرفته ميشود؛ ولي ابتناي همه باورها و اعتقادات بر مجموعهاي از اصول بديهي و مقبول همگان و عدم امکان تجديد نظر در آنها که مورد نظر عقلگرايي افراطي بود، مردود شناخته ميشود.
در نظريه عقلگرايي حداكثري يا افراطي(Strong rationalism) «تنها ميتوان قضيهاي را عقلاً پذيرفت كه صدق آن براي جميع عاقلان در جميع زمانها و جميع مكانها به اثبات رسد». مطابق اين نظريه، هر قضيه مورد پذيرشي، يا آنچنان بداهتي دارد كه جميع عاقلان آن را ميپذيرند و يا به كمك مقدمات بديهيالصدق و قواعد استنتاج كه آن هم بديهيالصدق است. براي همه عاقلان به اثبات رسيده است. قضايايي كه اين شرط را احراز نكردهاند، شايسته تصديق نيستند و پذيرش آنها عاقلانه نيست.
هنگامي كه عقلگراي حداكثري را در مورد نظام اعتقادات ديني به كار ببريم، انتظار داريم كه آن نظام به نحوي به اثبات برسد، كه جميع عاقلان در جميع زمانها صدق آن را تصديق كنند. پذيرش نظام اعتقادات ديني صرفاً براساس اين معيار، معقول است؛ نه تصميم شخص مؤمن ايمان او را موجه ميكند، نه احساسات و عواطف او و نه چيزي ديگر.
در ميان طرفداران عقلگرايي حداكثري، كساني بودهاند كه گمان ميكردهاند گزارههاي ديني نميتوانند اين معيار را تأمين كنند. از نظر كليفورد (1845 ـ 1879)، رياضيدان انگليسي، هيچ نظامي از اعتقادات ديني نميتواند با اين معيار سختگيرانه اثبات تطابق پيدا كند. در طرف مقابل نيز كساني مانند جان لاك ( 1632 ـ 1704) فيلسوف تجربهگراي انگليسي، توماس آكويناس (1224 ـ 1274)، قديس و الهيدان بزرگ مسيحي، معتقد بودند كه مسيحيت ميتواند با اين معيار تطبيق كند و به نحو حداكثري به اثبات برسد، به شرط آنكه درست فهميده شود.
اين ديدگاه نيز از نظر عقلگرايان اعتدالي به دلايل زير مردود است :
1.2.1 . اولين مشكل عقلگرايي حداكثري آن است كه خودستيزاست. اگر معيار عقلگرايي حداكثري را بر خودش اطلاق كنيم. نبايد آن را بپذيريم؛ يعني با پذيرش آن به لزوم نپذيرفتن آن ميرسيم؛ زيرا «تنها ميتوان قضيهاي را عقلاً پذيرفت كه صدق آن براي جميع عاقلان در جميع زمانها و مكانها به اثبات رسد». حال بايد پرسيد، آيا صدق خود اين قضيه (كه تنها ميتوان قضيهاي را عقلاً پذيرفت كه...) براي جميع عاقلان در جميع زمانها و مكانها به اثبات رسيده است؟ واضح است كه پاسخ منفي است؛ بنابراين نبايد آن را پذيرفت، و از صدق آن معيار سختگيرانه، كذب خودش لازم است.
1.2.2مشكل ديگر اين است كه هيچ قضيهاي را نميتوان يافت كه بتواند پاسخگو و برآورده كننده مقتضاي معيار مذكور باشد. بديهيات نيز از جانب كساني مورد ترديد قرار گرفته است. برخي حتي در حسيات و عقليات نيز شك كردهاند. كساني هم در بديهيات اوليه شك كردهاند. گروهي گفتهاند بديهي بودن، تنها نشاندهنده روشني و وضوح براي فاعل شناسايي است، اما دليل بر اين نيست كه واقعيت نيز آنچنان باشد كه براي شخص مينمايد.
فعلاً با درستي يا نادرستي سخن آنان كاري نداريم. مهم اين است كه گويندگان چنين سخناني، از نظر عقلگرايان حداكثري، عاقل بودهاند. در مقام فهم نيز برآمدهاند، به اندازه كافي دقت به خرج دادهاند و هوش و استعداد لازم را نيز داشتهاند. با اين حال در بداهت آن قضايا، يا دست كم در مطابقت آنها با واقع، ترديد كردهاند. اين مسأله، صرفنظر از حق يا باطل بودن آنها،به معناي آن است كه هيچ قضيهاي يافت نميشود كه صدق آن براي همه عاقلان در همه زمانها و مكانها به اثبات رسيده باشد (يا آنچنان بديهي باشد كه بينياز از اثبات باشد)، اين امر اختصاصي به هيچ رشته علمي يا فلسفي يا هيچ نظام اعتقادات ديني ندارد. در همه جا اختلافنظر وجود داشته و دارد. بنابراين معيار عقلگرايي حداكثري، هيچ مصداقي ندارد.
اگر اين اختلافنظرها از سوي افراد ناآزموده و مبتدي صورت پذيرفته بود، عقلگرايان حداكثري ميتوانستند در دفاع از ديدگاه خود بگويند كه ادله آنها معتبر است و بايد براي همگان قانعكننده باشد، اما اگر عدهاي قانع نشدهاند، حتماً مانعي وجود داشته است؛ شايد دقت كافي به خرج ندادهاند؛ شايد ادله را درست نفهميدهاند و شايد استعداد لازم را براي فهم ادله پيچيده نداشته باشند و يا با پيشداوري به طرف مسأله آمده باشند، به نحوي كه مانع درك درست آن شده باشد. اما چنين ادعاهايي پذيرفته نيست؛ زيرا بسياري از مخالفتها از سوي كساني صورت پذيرفته است كه داراي استعدادهاي سرشار، تخصص بالا در موضوع خود، اهل حقجويي و به دور از تعصبات بودهاند، بنابراين نميتوان چنين دفاعي از عقلگرايي حداكثري سامان داد.
1.2.3 مشكل ديگري كه موضع عقلگرايي حداكثري را با بنبست مواجه ميكند، اين است كه آنها بايد تا پايان تاريخ در انتظار بمانند تا همه انسانها بيايند و درباره مسألهاي اظهارنظر بكنند، آنگاه معلوم شود كه آيا آن مسأله براي همه انسانها در همه زمانها و مكانها قانع كننده بوده است يا خير! زيرا شرط تأمين نميشود مگر آنكه انسانهايي كه در آينده به دنيا ميآيند، نسبت به ادله آن مسأله قانع شده باشند. (پترسون و ديگران، ، ص72-78).
با طرد دو رويکرد ايمان گرايي و عقلگرايي حد اکثري به عقلگرايي معتدل مي رسيم.اين ديدگاه بر مبناي عقلانيت متعارف و عقل سليم استوار است. بين اين رويکرد و عقلگرايي انتقادي و نيز معرفت شناسي اصلاح شده رابطه و شباهت بسيار نزديکي وجود دارد ولي عين آنها نيست و با آنها تفاوت دارد که با ويژگيهاي زير مي توان آن را به خوبي مورد شناسايي قرار داد.
2 ) دلايل ايجابي ديدگاه عقلگرايان اعتدالي
1.2 توجه به استدلال طرفين : عقل سليم حکم مي کند که وقتي طرفين بر سر مسأله اي اختلاف دارند، اگر طرفين ادعاهاي نامعقولي ندارند، از طرفين خواسته شود که ادله خود را بيان کنند و بايد به دلايل شان توجه شود.
2.2 عقل ناتوان نيست ولي محدود است : بايد محدوديت هاي عقل را پذيرفت.لذا اثبات حد اکثري (صدق همه گزاره ها براي همه کس در همه زمانها و مکانها) امري ناممکن است.
3.2 تنها صدق برخي از گزاره ها، آنهم براي کساني که داراي عقل سليم باشند وذهن شان مشوب از وسوسه هاي عقلگرايان حد اکثري نشده باشند، مي توان اثبات کرد.
4.2 دستگاه ادراکي بشر قابل اعتماد است. اگر در صورتي تمام کساني که از عقل سليم برخوردارند صدق گزاره اي را تاييد کردند، مي توان بدان اعتماد کرد. البته صدق خود داراي نشانه هاي متفاوت است؛ مانند: هماهنگي و انسجام دروني مجموعه ها، کارآمدي يک نظر، منشأ اثر بودن آن، و وفاق عام بر يک نظر. همه اينها مي توانند بصورت قطعي يا غيرقطعي نشانه هاي صدق يک نظريه باشد. البته قطعيت در اينجا به معناي يقين صد در صد رياضي نيست.
5.2 مرز مشخص و معيني قاطع بين ذهني (objective) و عيني(subjective) وجود ندارد. چرا که در تعريف هايي که براي عيني وذهني کرده اند، بوضوح مي توان نوعي آشفتگي يافت. هرچند که از زمان کانت به بعد تا حدودي تعريف رايجي پيدا کرده است. و گفته اند : ذهني يعني ارزشمند براي شخص ولي عيني، يعني ارزشمند براي همه. يا ذهني چيزي است که دليل همگاني بر مطابقت آن با واقع وجود نداشته باشد ولي عيني چيزي است که دليل همگاني بر مطابقت آن با واقع وجود نداشته باشد.اما اين مطابقت بايد ادراک شود، و ادراک ما نسبت به مطابقت شدت و ضعف مي پذيرد. بنا براين نمي توان بصورت قاطع حکم کرد که کدام گزاره ها مطابق با واقعند و کدام گذاره ها صادق نيستند. امامي توان بر اساس فهم متعارف به صدق و مطابقت نزديک شد؛ يعني بکوشيم به اندازه اي شواهد جمع کنيم که راه شک معقول را ببنديم. در اين صورت است که به مطابقت با واقع نزديک شده ايم.
6.2 اعتقادات معقول دو دستهاند: الف) اعتقادات پايه؛ ب) اعتقادات مستنتج. اعتقادات پايه، آن دسته از باورهاي ما هستند كه براي پذيرش آنها نيازي به استدلال نيست. اما اعتقادات مستنتج تنها پس از طي فرايند استدلال، پذيرفتني ميشوند استدلال معتبر از دو مؤلفه تشكيل ميشود: يكي مقدمات معتبر و ديگر روش استنتاجي معتبر.
7.2 روشهاي معتبري براي استنتاج وجود دارد: روش قياسي اعتبار قطعي دارد، زيرا قواعد آن ضروريالصدقند. روشهاي استقرايي و نقلي نيز اعتبار دارند، اما نه اعتبار قطعي. اعتبار آنها به ميزان شواهدي كه ارائه ميدهند، تفاوت دارد. قوت نتيجه الزاماً برابر يا كمتر از قوت مقدمات نيست؛ زيرا ميتوان نوعي استدلال تراكمي را در نظر گرفت كه تكتك شواهد هر كدام قوت كمي دارند. اما مجموعه آنها نتيجهاي قوي به بار آورند. البته اگر مجموع شواهد را با هم در نظر بگيريم، قوتي برابر يا بشتر از نتيجه دارند.
8.2 اعتقادات پايه، از اعتقادات ديگر استنتاج نشدهاند و از طريق ديگري (غير از استنتاج) اعتبار يافتهاند. اعتبار آنها گاه ذهني و شخصي است و گاه عيني. در جايي كه پذيرش آنها صرفاً بر پايه شهود شخصي باشد، و هيچ تأييدي از ناحيه ديگران (عقل سليم) نيابد، اعتبار شخصي دارند و در جايي كه از ناحيه ديگران نيز پذيرفته شود، به ميزان عموميت اجماعي كه پديد ميآيد، اعتبار عيني پيدا ميكنند.
9.2 معيار اعتدال انديشي سه چيز است : الف) ارزش قائل شدن براي نظريه خودش. ب ) التزام داشتن به آنچه مي پندارد. ج) اتفاق نيفتادن امر نامتعارف. فيلسوفي كه قانون عليت را با استدلال رد ميكند. در همان حال به مقتضاي سخن خويش پايبند نيست؛ زيرا اولاّ؛ استدلال آوردن را علت حصول نتيجه ميداند. ثانياً، گفتن را علت شنيدن مخاطب و استفاده از ميكروفن را علت قوي شدن صدا و دهها چيز ديگر ميداند. اگر كسي به راستي مدعي نفي عليت است نبايد هيچ حركتي انجام دهد و نبايد هيچ كاري بكند و نبايد هيچ سخني بر زبان آورد.
10.2 از سوي ديگر (در برابر خرافهانديشي و ايمان گروي) بايد اعتقاد خويش را از طريق عليالاصول اعتمادپذيري به دست آورده باشد. اعتقادات پايهاي كه از طريق حواس ظاهري، مانند «اينك پيش روي من يك ميز قرار دارد»، يا حواس باطني، مانند «اينك احساس گرسنگي ميكنم»، يا شهود عقلاني، مانند: «جهان خارج از ذهن واقعي است»، يا شهود عرفاني، مانند «اينك امر متعالي را تجربه ميكنم» (درباره شهودهاي عرفاني و معرفتبخش بودن آنها بحثهاي مفصلي در فلسفه عرفان شده است، در اينجا فرض را بر اين قرار ميدهيم كه كشف و شهودات عرفاني عليالاصول اعتمادپذير باشند) به دست آمده باشند، عليالاصول اعتمادپذيرند.
11.2 شرط سوم (در برابر احتمال خطا) آن است كه امر نامتعارفي رخ نداده باشد؛ به عنوان مثال هنگامي كه باوري از طريق حسن ظاهر براي من پيدا ميشود مبني بر اينكه در فاصله صد متري من در روي جاده آب وجود دارد، در همان حال يا هنگامي كه اندكي جلوتر بروم، امر نامتعارفي رخ ميدهد و آن ناپديد شدن آب است. به طور متعارف در اين فاصله آبي كه روي جاده بوده، نميتواند ناپديد شود. اين امر نامتعارف اعتبار آن باور اوليه را خدشهدار ميكند. ممكن است اين كار (ديدن سراب) براي من باز هم اتفاق افتد. در دفعات بعدي با اتكا به حافظه، احتمال ديدن سراب را ميدهم و به آن باور پديد آمده اعتماد نميكنم.
د) تفاوت عقلگرايي اعتدالي با عقلگرايي افراطي
در ديدگاه عقلگرايان معتدل، جريان ايمانگرايي؛ يعني ايماني که به طور عقلاني و با عقل قابل حمايت نباشد، مردود دانسته شده و همچنين عقلگرايي افراطي و قول به وجود اصول بديهي و ما تقدم که همه باورها از آن استنتاج ميشود و هر عاقل هوشمندي بايد آن را بپذيرد و بر يقين بودن و حقانيت باورها و اعتقادات بدان درجه که با هيچ دليلي نتوان در آن ترديد کرد، خط بطلان ميکشد.
در ديدگاه عقلگرايان معتدل علاوه بر نقش اساسي «قلب» در معرفت و تشخيص حق نقش اساسي «عقل» و استدلالهاي عقلي در ارزيابي دعاوي ديني پذيرفته ميشود؛ ولي ابتناي همه باورها و اعتقادات بر مجموعهاي از اصول بديهي و مقبول همگان و عدم امکان تجديد نظر در آنها که مورد نظر عقلگرايي افراطي بود، مردود شناخته ميشود.
عقلانيت حداکثري در تعداد بديهيات از 30 دسته گذشته است و اينان لااقل اوليات، مجربات، فطريات، حدسيات، متواترات، وجدانيات و مشاهدات را به عنوان بديهيات پذيرفتهاند و چنين نتيجه گرفتهاند که تمام گزارههاي نظري به يکي از اين بديهيات مستند ميشود و وجود هر گونه قضيه ظني را انکار نمودهاند و اثبات تمام گزارهاي نظري را ممکن دانستهاند؛ در حاليکه عقلانيت اعتدالي، عليرغم پذيرش بديهيات و امکان استناد نظريات به بديهيات، تنها به بداهت اوليات و وجدانيات و فطريات اعتراف ميکند و سر بداهت فطريات را ارجاع آنها به اوليات و سرّ بداهت اوليات و وجدانيات را نيز ارجاع آنها به علوم حضوري ميدانند. با توجه به دائره حداقلي بديهيات، تنها برخي از گزارههاي مستنتج به صورت يقيني ظاهر ميشوند و ساير قضايا در حد ظنيات يا يقينيات عقلايي و روانشناختي باقي ميمانند و با نظريه انسجامگرايي ميتوان به رجحان قضاياي ظني نسبت به يکديگر حکم کرد. (خسروپناه، 1383، ص 72و 73).
ه ) تفاوت عقلگرايي اعتدالي با عقلگرايي انتقادي
عقلگرايي انتقادي رويکردي است که هم به امکان نقد و ارزيابي عقلايي نظامهاي ديني اعتقاد دارد و هم صحت يک نظام ديني به صورت قاطعانه و همگاني را ميسر نميداند. بدين ترتيب ميتوان نظامهاي ديني را عقلاً مورد ارزيابي و نقد قرار داد ؛ ولي اثبات قاطع و همگاني آنها امکان پذير نيست.
عقلانيت انتقادي بيشتر از آنکه طالب اثبات قطعي باورهاي ديني و نظامهاي اعتقادي باشد بر نقش عقل در نقد اعتقادات ديني تاکيد ميورزد و اين نگرش، توجيه عقلاني باورهاي ديني را ناديده ميگيرد و حکم قطعي را از خود سلب ميکند و نفي حکم قطعي، ساختمان آن را ويران کرده، به نسبيت ميانجامد؛ اما در عقلگرايي اعتدالي پارهاي از اعتقادات که اصول دين شمرده ميشوند مورد پژوهش قرار ميگيرند و بعد از مرحله فهم دقيق آنها به دنبال مقدمات برهان جهت اثبات آنها ميرويم و دلائل رد آنها را به نقد ميکشيم. بر فرض اين دلائل مورد توافق عموم قرار نگيرد، ولي چنان نيست که براي عموم قابل عرضه نباشد؛ زيرا اين دلائل مستند به بديهيات است؛ بديهيات و باورهاي پايهاي که مورد اجماع هستند و بالتبع گزارههاي مستنتج نيز مورد پذيرش همگاني قرار ميگيرند، البته اگر گرفتار شبهه در مقابل بداهت يا پيش فرضهاي غلط نگردند. (خسروپناه، 1383، ص 70 و 71).
جمع بندي و نتيجه گيري
براساس آنچه بيان شد، مي توان گفت بين عقل و ايمان رابطه اي تنگاتنگي وجود دارد، بدين معنا کي مي توان باورهاي ديني را عقلاني کرد، البته نه همه آنها را بلکه مهم ترين آنها که پايه و اساس براي ديگر باورها قرار مي گيرند. عدم امکان دخالت عقل و يا عقلاني کردن تمامي باورها ديني نه کار شدني است و نه لزومي دارد. چرا که عقل بشر نه کاملا ناتوان از درک حقايق والاست و نه آنقدر توانمند و قوي است که بتواند تمامي آن حقايق را فراچنگ آورد. بلکه استعداد و توانايي خاص و محدودي دارد که در همان حد مي توان از آن انتظار داشت که بتواند عنقاي حقايق بالا و والا را صيد نمايد. مهم ترين اين مطلب، عقل سليم و به دور از شبهات و وسوسه هاي شيطاني است. افزون براينها، وجود دين بويژه آموزه وحي دليل ديگري است بر اين که عقل بشر توانايي درک همه حقايق را ندارد و ناچار است که برخي از حقايق از طريق وحي بدست آورد. بنابراين، ايمان گرايي و عقلگرايي حد اکثري دو طرف افراط و تفريط است، راه صحيح در مورد رابطه ايمان و عقل، ديدگاه عقلگرايان اعتدالي است. که معتقد است عقل مي تواند برخي از اصول کلي باورهاي ديني را درک کند. و عقلاني کردن برخي از باورهاي ديني امکان پذير است هرچند که همه آنها دست نيافتني است.
منابع :
1. پترسون، مايکل و ديگران, عقل و اعتقاد ديني, ترجمه احمد نراقي, ابراهيم سلطاني, 1376.
2. خسرو پناه، عبد الحسين، کلام جديد، قم: مرکز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه ي علميه،چاپ سوم، 1383.
3. طاهري، حبيب الله؛ درسهايي از کلام جديد، قم: دفتر انتشارات اسلامي 1384.
4. علي زماني, اميرعباس, علم, عقلانيت و دين, در آمدي بر کلام جديد, قم : دانشگاه قم, 1383.
5. پترسون، مايکل، عقلگرايي و ايمان ديني، ترجمه: علي زماني، اميرعباس، نشريه فلسفه و کلام ، نقد و نظر، تابستان و پائيز، 1374، شماره 3و4.
6. مهدوي نژاد، محمدحسين، نشريه: فلسفه و کلام، نقد و نظر، بهار و تابستان 1387، شماره 49 و 50
7. نورعلي زاده، مسعود، عقلگرايي حد اکثري ومعتدل در دين شناسي، نشريه : اديان و عرفان، معرفت، خرداد 1383، شماره 78.
8. ويليام، برنارد، عقلگرايي، ترجمه: سبحاني، محمدتقي، نشريه : فلسفه و کلام، نقد و نظر، بهار 1374، شماره 2.
9. يوسفيان, حسن, کلام جديد, تهران: انتشارات سمت, 1389
10. يوسفيان، حسن وديگران، عقل و وحي، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه، 1382.
رمضانعلی رحیمی