غریب در وطن

در شرائط کنونی که فقربه صورت گسترده همه ابعاد زندگی انسان افغانی را در برگرفته و نبود آگاهی و دانش لازم باعث شده است حضور باورها و افکار خرافی بسیار نیرومند، بی رقیب و یکه تاز میدان باشد سخن گفتن از فلسفه و عقلانیت در افغانستان که در دوره های مهد رنسانس اسلامی و شرقی بوده است بسی شگفت و خیال انگیز می نماید. چه بسا در شرائط کنونی در زادگاه فارابی و بوعلی از فلسفه سخن گفتن بیشتر به ياوه‌گويي، پرگويي، و افسانه‌گويي تعبیر شود و کسی از حقيقت اصلي و جوهره‌ی فلسفه چیزی نداند. این روزها از روز جهانی فلسفه در کشور در نقاط مختلف جهان تجلیل به عمل آمده است و ده ها متفکر و فیلسوف بزرگ از سراسر جهان در این نشست ها حضور به هم رسانده اند. اما اگر بپرسیم از زادگاه بوعلی و فارابی ودیگر پیروان مکتب فلسفی مشایی چه کسی توان معرفی اندیشه ها و افکار بلند این فیلسوفان بزرگ دوره میانی اسلامی را در چنین نشست های خواهد داشت شاید بسیاری به این پرسش حسابی بخندند. در دیاری که مردم غم جان و نان دارد سخن گفتن از فلسفه و حکمت به یک کالای لکس پشت ویترین می ماند که دردی از عابران فقیر کوچه و خیابان را دوا نمی کند. در افغانستان کنونی حضورافکار و باور های خرافی، بي‌سوادي، فقر، تحجر فكري، بي‌ثباتي سياسي، سطح پايين دانش و تحصیلات توده مردم، نبود آفرینشگری در عرصه اندیشه و فکر، عدم رشد متوازن عرصه‌هاي علمي - پژوهشي، فقر تكنولوژي معلوماتي و ... باعث شده است که فلسفه و عقلانیت فلسفی کاملا به حاشیه رانده شده و احساسات زدگی و غلبه عواطف تمامی جوانب زندگی مردم را تحت تاثیر قرار دهد. البته این سخن هرگز بدان معنا نیست که نقش مثبت عواطف و احساسات را در زندگی بشری نادیده انگاشت.

واقعیت این است که نقش عواطف در زندگی روز مره انکار ناپذیر است. این نقش به حدی است که عواطف به زندگی انسان معنا می دهد. روابط اجتماعی بر بنیاد آن شکل می گیرد و گاهی هم زندگی ها را از هم می پاشد. اما این را هم می توان گفت که بسیاری از جنگ­ها، کشتارها، و فجایعی که در طول تاریخ در سرزمین های مختلف رخ داده است هیچ کدام ریشه های عقلانی و بنیاد های عقلانی نداشته است بلکه بسیاری آنها ریشه در عواطف، احساسات و غلیان این  نیرو یا غلبه حالت های قوی ذهن بشر داشته است. کشتار های و جنگ های طولانی در سرزمین ما را نیز شاید بتوان چنین تحلیل و تبیین کرد. بدون شک آنچه که از جنگ برجا می ماند ویرانه ها و خاک خاکستری است که نعش های کشتگان را می پوشاند و بر سر و صورت بازماندگان آنان می نشیند. براستی کدام خرد و کدام عقلانیت چنین چیزی را بر می تابد؟ درغلیان عواطف و احساسات بشری است که خرد کنار رفته و حاشیه نشین می گردد و انسان در برزخ مرگ و حیات به کشتار هم نوعان خود گسیل داده می شوند. اما نکته حیاتی و مهم این است که برای دستیابی به عنصر ارزشمند خرد و حاکم شدن عقلانیت چه باید کرد. مردمان سرزمین ما نسل ها است که در آتش جنگ، کشتار، نفرت و مرگ خاکستر می شوند و راهی برای برون رفت از این وضعیت نمی یابند.

از تحلیل های فلسفی و روانشناختی پدیده عواطف واحساسات که بگذریم آنچه که برای ما اهمیت بسزای دارد این است که گاهی عواطف در برجسته سازی نقش فوق العاده دارد؛ وقتی به کسی عشق می ورزیم مجموعه صفات خاصی از آن فرد برای انسان برجسته می شود و در هنگام عصبانیت صفات دیگر. بنا بر این برای کنترل عواطف می توان خود را معطوف به امر دیگری کرد. اما این مهم نمی تواند با خود عواطف بدست آید زیرا اگر در چنین حالتی باز هم به عواطف بها داده شود همان صفات و ویژگی های که موجب نفرت و عصبانیت و کینه انسان نسبت به چیزی شده است توسط عواطف برجسته می گردد. ابن امر مسلما به تشدید این امور منجر می شود. برای عبور از چنین حالت و وضعیتی است که خرد و عقلانیت فلسفی می تواند به کمک انسان بیاید.  به نظر می رسد این نقش عمده عواطف در برجسته سازی صفات و ویژگی های خاص در شکل دهی جنگ ها، تشدید وتداوم آنها نقش بسیار مهمی دارد. دقیقا در چنین حالتی است که خرد و محاسبات عقلانی انسان بکلی کنار زده می شود و جای آنرا بغض و کینه شدید نسبت به مخالف و دشمن پر می کند. در این حالت سراسر وجود انسان می شود یک تکه نفرت ، کینه  و بغض. وقوع هر نوع فاجعه ی در چنین وضعیت دور از انتظار نیست و اصلا می توان گفت فاجعه ها زاییده  و آفریده چنین حالت های جنون آمیز و فارغ از عقلانیت و تفکر است. در چنین شرائطی اگر بتوان توجهات را به کمک خرد و عقلانیت معطوف به امر دیگری کرد شاهکاری صورت گرفته است.

به باور نگارنده در شرائط کنونی افغانستان ما به چنین امری نیاز مندیم. صلح و آرامش در سرزمین ما در صورتی تامین خواهد شد که ما بتوانیم از غلبه عواطف، احساسات زدگی، سطحی نگری ها بویژه برجسته سازی جنگ، خصومت ودشمنی ها و ویژگی های آن در رسانه ها، زبان و فرهنگ مردمان مان عبور نموده،  به یک عقلانیت جمعی و ژرف اندیشی های خرد ورزانه و فیلسوفانه نزدیک شویم. متفکران و اندیشمندان ما باید به این بیاندیشند که چگونه می توان به حاکمیت خرد و عقلانیت دست یافت و از آشفته بازار عواطف واحساسات گذر کرد تا در نهایت به ساحل امن ثبات و آرامش لنگر انداخت. این انتظار را نمی توان خیلی از مدیران وگردانندگان امورات اداری کشور انتظار داشت زیرا آنان بیشتر در دامن همین سنت و فرهنگی که در آن غلبه با عواطف واحساسات است نفس کشیده و می کشند. این مهم را می توان با بهره گیری از تجارب دیگران و ورود به عالم های دیگر فکری و اندیشه ی دست یافتنی ساخت.

متاسفانه بسیاری از تحولات بزرگ در کشور ما همواره با همین سطحی نگری ها و احساساتی بودن ها همراه بوده است. و تاسف شدید آنکه امروزه نیز برخورد های ما نسبت به بسیاری از مسائل اینگونه است. وازاین رو لازم است چاره ی اندیشیده شود. بی تردید چاره ی کار یک شبه نیست بلکه باید در یک فرایند طولانی و مدیریت شده جامعه را به سمت ژرف اندیشی های فکری و فلسفی سوق داد. اما پس زمینه های چنین چیزی در عقبه تاریخی و ذهنی جامعه افغانی موجود است. مارتین هایدگر می گوید گذشته به سان یک پروژیکتور نیرومندی است که از پشت سر آینده را در برابر دیدگان شما ترسیم می کند. بنا براین می توان با بالا بردن سطح آگاهی، اندیشه و فکر جامعه افغانی با توجه به پس منظر و پس زمینه های گفتمان های فلسفی در افغانستان کنونی و خراسان دیروزی شاهد حضور متفکران و فیلسوفان بزرگی از نسل بوعلی ها و فارابی ها دراین سرزمین بود.